1 مرا دل از همه عالم گرفته ست چه جای عالم از خود هم گرفته ست
2 ز دلگیری کم هر کس گرفتم کسی را دل بدینسان کم گرفته ست
3 چنان از هستی خود زیر بارم که پشت طاقت من خم گرفته ست
4 ز خورشید طرب کی گرم گردم چو عالم از غمام غم گرفته ست
1 حبذا منزلی که چرخ برین به تماشای اوست رو به زمین
2 می گشاید به دیدنش شبها ز اختران چشمهای عالم بین
3 دورها شد که با هزاران چشم هیچ جا منزلی ندیده چنین
4 بر برون روضه هابهشت آسا در درون برجها سپهر آیین
1 زین مروح خانه بادی می وزد بس دلپذیر برمشام جانت ای دل قوت جان زین بادگیر
2 زین معطر باد هرکس شمه ای چون گل شنید می رود دامان پر از مشک و گریبان پر عبیر
3 بین مشبکها دراو هر سو به صد بند و گره تا کند آیندگان را دل به دام خود اسیر
4 از صفا دیوار او بنموده بی رنج قلم هرچه گشته نقشبندان را مصور در ضمیر
1 چیست آن شاهد سفید عذار رو برهنه روان به هر بازار
2 بس که بر وی رسیده کوب ز دهر مانده بر پشت و روی او آثار
3 صورت اوبافضل الاشکال می رباید دل از صغار و کبار
4 اختر روشن است لیک او را بخل ثابت کند کرم سیار
فی نعت النبی علیه الصلوة و السلام ,
2 ماییم که چون لاله صحرای مدینه داریم به دل داغ تمنای مدینه
3 سودای بهشت از سر دانا برود لیک ممکن نبود رفتن سودای مدینه
4 هرگز به تماشای بهشتت نکشد دل گر چشم گشایی به تماشای مدینه
1 طوبی لروضة سجدت ارضها الجباه بشری لسدة لثمت تربها الشفاه
2 این آستانه ایست که از خاک او برند شاهان ملک افسر عز و سریر جاه
3 رخ چون نهد به سدره والایش آفتاب چرخ ار نه زیر پاش کشد قامت دوتاه
4 چون ابر اگر ز سقف رواقش چکد مطر سربر زند ز طارم چرخ برین گیاه
1 رخشنده جرم خور که بر این سبز طارم است قندیل گورخانه شاهان عالم است
2 کردند روشنان فلک را کبود پوش یعنی که این سراچه ارباب ماتم است
3 سخت است بار فرقت آزادگان دهر آری به هرزه نیست که پشت فلک خم است
4 ایمن مزی ز زخم که این پر ستاره چرخ پیرامن تو حلقه زده مار ارقم است
فی العزلة ,
2 من کیم از دام حرص و آز رهیده پای به دامان فقر و فاقه کشیده
3 عرق تمنا ز هر چه هست گسسته تار تعلق ز هر چه هست بریده
4 بسته زبان هم ز خوانده هم ز نوشته شسته ورق هم ز گفته هم ز شنیده
1 کی بر این عشرت سرا خاطر نهد ارباب راز زانکه از رنگ بقا خالیست این نقش مجاز
2 ساختند از بهر تو زین پیش منزل دیگران ساز با آن وز برای دیگران منزل مساز
3 نام خود از دفتر صورت پرستان محو کن تا شود القاب تو منشور معنی را طراز
4 کعبه آسا خانه دل را بپرداز از بتان تا نهندت راستان بر آستان روی نیاز
1 خاک ازین عالی بنا بر کاخ گردون سرکشید تا بنای عالم است اینسان عمارت کس ندید
2 بینمش پاک از سرشت آب و گل گویا خدای همچو قصر خلدش از یک دانه گوهر آفرید
3 بین در و دیوارش از نقاش پر نقش لطیف کلک او آمد مگر گنج لطایف را کلید
4 شاهد معنی ز صورتهاش از بس جلوه کرد خاطر ناظر ز هر صورت به صد معنی رسید