1 بود جمله لطف آن زنخدان ساده ولی باشد آن غبغب از وی زیاده
2 نه غبغب بلورینه جامیست گویی نهاده در او سیبی ازسیم ساده
3 همانا کزان عارض آب لطافت تراویده زیر زنخدان ستاده
4 چو گردابی آمد ز طوفان فتنه دراو صد دل آشنایان فتاده
1 بر سر کویت ز من خشک استخوانی مانده پیش تیرت یادگار از من نشانی مانده
2 در بیابان غمت تا رفته عقل و صبر و هوش چیست دل سرگشته ای ازکاروانی مانده
3 زیر ابرو چشم و رخسارت بود بر روی گل خفته ترکی مست و بر بالین کمانی مانده
4 تا یکی را زان دو لب پوشیده خط گویی ز من نیم جانی گشته غایب نیم جانی مانده
1 بیا ساقی که شد با می پرستان عهد گل تازه فکند آواز بلبل در چمن زین معنی آوازه
2 کهن رسمیت توبه ترک آن خوشتر درین موسم که سبزه خرم است و سوری و سوسن تر و تازه
3 ز باد محنت دوران شد ابتر دفتر عیشم کند زابریشم چنگش مغنی کاش شیرازه
4 در ایوان خرابات آر رو ازکعبه تا بینی علو همت بانی و حسن صنعت رازه
1 ای ز غمزه چشم تو بر جان و دل ناوک زده دیگری در رشک ازان ناوک که بر هر یک زده
2 آن دهان را در رسوم دلبری کوچک مخوان راه دل بس بر بزرگ دین که آن کوچک زده
3 زاستخوان سینه چون تیرت دو نیمه گشته دل از درون فریاد نصف لی و نصف لک زده
4 تا رگ جان در تنم باشد نهم بر سر چو تاج پاسبان تو شبم سنگی که بر تارک زده
1 حلقه زلف را گشاد مده عمر سوداییان به باد مده
2 کشته بادا به خنجر بیداد هرکه آموزدت که داد مده
3 ناقه عزم تیزپای مرا جز به کوی خود ایستاد مده
4 بنشین خوش درون دیده من جای مردم درین سواد مده
1 تو پریرویی و عالم ز تو پر دیوانه نیست خالی ز تمنای تو یک فرزانه
2 نیست همتای تو کس قیمت خود را بشناس که تویی درج فلک را گهر یکدانه
3 شانه را چند دهد زلف تو مشاطه به دست شانه از دست برون بادش و دست از شانه
4 خانه دولت جاوید بود منزل تو نه به فرق سر ما پای ز دولتخانه
1 ای ز چشمم اشک خونین ریخته خون مردم را به خاک آمیخته
2 آن نه گلبرگ است بل کز رشک تو گل شکوفه کرده خون برریخته
3 بر سرآشفته حالان صد بلا زلفت از هر تار مو آویخته
4 چشم و ابرویت پی تاراج دین فتنه ها از گوشه ها انگیخته
1 یار زلف دوتا به هم بسته صد کمند بلا به هم بسته
2 جعد مشکین او به هر حلقه صد دل مبتلا به هم بسته
3 دولبش بسته شد ز ما به سخن دو شکر گوییا به هم بسته
4 پیش آن روی چیست دسته گل چند شاخ گیا به هم بسته
1 گر هر حرام بودی چون باده مست کاره همواره مست بودی شیخ حرامخواره
2 حاشا که باده نوشان ریزند جرعه بر وی اندیشه های پنهان گر سازد آشکاره
3 عارف به کنج خلوت خاموش و سر عرفان با این و آن مقلد گفته هزارباره
4 در قعر بحر ماهی بسته دهان و غوکان بگشاده لب به دعوی بی معنی ازکناره
1 دلا بین ز توبه به کارم گره قل استغفرالله مما کره
2 چو مطرب خراشد رگ چنگ را ز کارم گشاید به ناخن گره
3 چو شب ماه را تیر آهم بخست عذار تو پوشید مشکین زره
4 چو بینی لبش جامی از پا بیفت همانجا که می می خوری سربنه