1 تیغ مژگان را به خون عشقبازان تیز کن غمزه را در قتل پاکان خنجر خونریز کن
2 با چنین شکل پر آشوب آ برون یک بامداد شهر را درمانده غوغای رستاخیز کن
3 تلخ کامم از ترشرویی تو بهر خدا زان دولب یک خنده شیرین شورانگیزکن
4 زاهدا گر بار خواهی در صف دردی کشان سبحه بفکن وز سبوی باده دست آویز کن
1 هرگز ندیدم رسم حبیبان همچون تو کردن خو با رقیبان
2 غوغای زاغان ببریده گل را پیوند صحبت از عندلیبان
3 هرگز نیاری یاد اسیران هرگز نپرسی حال غریبان
4 از بس ضعیفم گشته ست عاجز زاحساس نبضم دست طبیبان
1 ساغر مه نو باشد خالی شده مپسند آن ناگشته مه نو پر نوری ندهد پنهان
2 نشکفت دلم تا تو بر من ندمیدی دم بی باد بهار اری غنچه نشود خندان
3 عشق تو خلاصم کرد از بند خردمندی یاد تو فراغم داد از پند خردمندان
4 زان ابروی پر چینم چندان ترشی دادی کز سیب زنخدانت شد کند مرا دندان
1 ای در دهن تنگت جلاب شکر پنهان در سنبل شبرنگت برگ گل تر پنهان
2 سی و دو بود آن لب هرگه به شمار آری یعنی که بود در وی سی و دو گهر پنهان
3 با هرکه دوچار افتی کام دو جهان یابد شبها که به گشت آیی از خانه بدر پنهان
4 گفتی که بگو پیدا سری ز میان من نیمیست ز موی آن هم در زیر کمر پنهان
1 ریزد شکر لبت به خط سبز در سخن طوطی که دیده است بدینسان شکر سخن
2 دشنام عاشقان به رقیبان حواله کن حیف آیدم که رنجه کنی لب به هر سخن
3 در کوی عقل می نشود یافت محرمی ما و جنون عشق و به دیوار ودر سخن
4 شرح دو گیسوی تو به پایان رسیده بود در وصف کاکل تو گرفتم ز سر سخن
1 بود خیال تو یارم چه یار بهتر ازین وفا به عهد تو کارم چه کار بهتر ازین
2 چو بت پرست رخت دید گفت نامده است بتی زکارگه بت نگار بهتر ازین
3 رقیب را به ستم روزگار از تو برید نکرده هیچ کرم روزگار بهتر ازین
4 بهار اهل دل آمد رخت به گلشن دهر ندیده دیده نرگس بهار بهتر ازین
1 دلاکرشمه آن شاه نازنینان بین به سحر و شعبده آشوب پاکدینان بین
2 برآستان وصالش کشیده دامن از درازدامنی کوته آستینان بین
3 صبا بگوی به آن مه که رخش بیرون ران به چشم مرحمت اندوه ره نشینان بین
4 به هر زمین که نهد رخش بادپای تو نعل ز سجده صورت ابروی مه جبینان بین
1 ای تو را روی وفا با دگران جنگ با ما و صفا با دگران
2 تا به کام دگران ننشینم منشین بهر خدا با دگران
3 همه آب و گل و تو جان و دلی نسبتی نیست تو را با دگران
4 بی تو پهلو به زمین جان دادن به که پهلوی تو جا با دگران
1 خواهم ای گل که ز شوق تو بگریم چندان که شود غنچه گلزار امیدم خندان
2 بی تو عاشق چو به بستان گذرد بر لب جوی آب زنجیر شود بر وی و بستان زندان
3 چین در ابرو مفکن چون ز تو حاجت طلبیم ای خم ابروی تو قبله حاجتمندان
4 چه اثر آه مرا در دل سخت تو که تیر گر چه الماس بود کم گذرد از سندان
1 شدم به صحبت پیر مغان سحرگاهان ز قید هستی موهوم خود امان خواهان
2 ربود آگهیم را به یک دو جرعه می که نیست رستن ازین قید کار آگاهان
3 فداش هستی من کز فروغ طلعت خویش نهد چراغ هدایت به راه گمراهان
4 درخت وصل بود بس بلند و طرفه کزان نچید میوه بجز دست دست کوتاهان