1 همسایه و همنشین و همره همه اوست در دلق گدا و اطلس شه همه اوست
2 در انجمن فرق و نهانخانه جمع بالله همه اوست ثم بالله همه اوست
1 کردم به طواف خانه یار آهنگ سنگی دیدم نهاده آنجا بر سنگ
2 چون بود تهی ز یار ناکرده درنگ واگر دیدم سنگ زنان بر دل تنگ
1 گل نیست ز تو به سرخرویی افزون لیکن آمد با تو به دعوی بیرون
2 زین جرم صبا ز شاخش آویخت نگون با چهره دویدش از نگونساری خون
1 عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد زهری که رسد همچو شکر باید خورد
2 هر چند تو را بر جگر آبی نبود دریا دریا خون جگر باید خورد
1 باز آ که عظیم دردناکم ز غمت پیراهن صبر کرده چاکم ز غمت
2 افتاده میان خون و خاکم ز غمت القصه بطولها هلاکم ز غمت
1 ای از تو به باغ هر گلی را رنگی هر مرغی را ز شوق تو آهنگی
2 با کوه از اندوه تو رازی گفتند برخاست صدای ناله از هر سنگی
1 بر روی زمین به تازگی سبزه دمید بر صفحه خاک شد خط سبز پدید
2 گویی ز سفرکنندگان زیر زمین با روی زمینیان خطی تازه رسید
1 از پنجه پنج و ششدر شش بدرآی وز کشمکش سپهر سرکش بدرآی
2 خواهی که چشی ذوق خوشی های عدم از ناخوشی وجود خود خوش بدرآی
1 ای یافته مرهم خود از داغ مپرس نظاره طاووس کن از زاغ مپرس
2 گفتار نکو شنو به قایل منگر انگور خور ای ساده دل از باغ مپرس
1 یارب برهانیم ز حرمان چه شود راهی دهیم به کوی عرفان چه شود
2 بس گبر که از کرم مسلمان کردی یک گبر دگر کنی مسلمان چه شود