آثار جامی

صفحه 98 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 هر زمان از دور رخ بنمایی و پنهان شوی برق خرمن سوز عقل و هوش و صبر و جان شوی

2 بس که کشتی خلق اگر پیوند عمر خود کنی عمرشان در ملک خوبی شاه جاویدان شوی

3 دل جدا دیده جدا مهمانسرای آراسته ست تا کجا محمل فرود آری که را مهمان شوی

4 تو نه آنی کز تو یابد کنج تاریکم فروغ روز اگر خورشید رخشان شب مه تابان شوی

1 باشد از شوب ریا مشرب رندان صافی عیب ایشان مکن ای خواجه ز بی انصافی

2 لاف کم زن که نه از شیوه مردان خداست ای که از شیوه مردان خدا می لافی

3 تا ز اوصاف من و ما نشود صوفی صاف اهل صفوت نکنندش به صفا وصافی

4 لب فروبند که جز رزق تو نازل نشود گر به فریاد و فغان سقف فلک بشکافی

1 شنیده ام که به گلچهره ای نظر داری ز شوق لاله رخی داغ بر جگر داری

2 مکن مکن که ز خیل پریوشان هر سو هزار عاشق دیوانه بیشتر داری

3 چو روی خویش در آیینه می توانی دید چرا نظر به جمال کسی دگر داری

4 منه ز عشق به دل بار غم تو را آن به که بار غم ز دل اهل عشق برداری

1 نه خرد راست قصوری و نه دین را خللی که دهم دل به غزالی و سرایم غزلی

2 دفتر علم و هنر ز آب قدح می شویم مرشد عشق نفرمود جز اینم عملی

3 دعوی نقص مرا حاجت برهان نبود هرگزم نیست درین مسئله با کس جدلی

4 نقد عمری که نداری بدلش صرف مکن جز به سودای نگاری که ندارد بدلی

1 ای باغ حسن را جمال تو خرمی چشم بد از تو دور که محبوب عالمی

2 حوری، بگوی بهر خدا، یا فرشته ای کین لطف و نازکی نبود حد آدمی

3 زخم تو را چه حاجت مرهم بود که آن شاید جراحت دل ما را به مرهمی

4 دل آن توست دمبدم از بهر بردنش عشوه چه می نمایی و افسون چه می دمی

1 ای که مرا به صد جفا سینه فگار کرده ای با تو یک است عهد من گر تو هزار کرده ای

2 بوسه قرار کردیم از لب خود چو جان دهم جان به لبم رسید کو آنچه قرار کرده ای

3 خط عذار توست این یا نه که مشک سوده ای چشمه آفتاب را زیر غبار کرده ای

4 خواب گهم جدا ز خود ساخته ای حریر و گل بالش خاره داده ای بستر خار کرده ای

1 زان تازه خط سبز که بر لب فزوده‌ای هوش و خرد به تازگی از ما ربوده‌ای

2 خضر است آن نه خط که ز لعل حیات‌بخش دیگر به آب زندگیش ره نموده‌ای

3 خط و لبت که خضر و مسیحند هم‌نفس خود هردو را به لطف تکلم ستوده‌ای

4 گفتند ناسزای تو می‌گفت دی بتی امروز خوشدلم به گمان کآن تو بوده‌ای

1 بازم ز دیده ای گل خندان چه می روی چاکم چو گل فکنده به دامان چه می روی

2 سروی و جای سرو به جز جویبار نیست از جویبار دیده گریان چه می روی

3 از اشک سرخ دیده ما کان لعل شد ای سنگدل تو سوی بدخشان چه می روی

4 شهری خراب می شود ای مشکبو غزال تو رونهاده سوی بیابان چه می روی

1 گاهی ز هجر چشم مرا خون فشانی کنی گاهی به وصل خاطر من شادمانی کنی

2 چون نیست خوی تو که روی بر رضای کس راضی شدم که هر چه دلت خواهد آن کنی

3 گفتی که خاک پای خودت می دهم بها جانا درین معامله ترسم زیان کنی

4 باشد پی حساب کرم های تو خطی هر رخنه ام ز تیغ که در استخوان کنی

1 عاشق و رندم و خراباتی فارغ از زاهد مناجاتی

2 در شهود کمال حسن ازل کل شی ء اراه مرآتی

3 کل وقت اری محیاه لیس الا اعز اوقاتی

4 کل حال اذوق بلواه لیس الا اجل حالاتی

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی