1 بی منت کس راست نشد زان قد و بالا جز کار من المنة لله تعالی
2 بالای سرم شب نه سپهر است و ستاره با دود دلم رفته شررهاست به بالا
3 از گریه شد اسرار دلم فاش چو من کیست رسوا شده ای دیده خون از مژه پالا
4 از نرگس خونریز تو یک غمزه بسنده ست زنهار به خونریزی ما دست میالا
1 هر چند ز چشم ما نهانی غم نیست چو در میان جانی
2 بی روی تو زیستن نخواهم کان مرگ بود نه زندگانی
3 خواهم به ره تو خاک گردم چون جلوه کنان سمند رانی
4 کو تیغ که پیش رویت امروز داریم هوای جان فشانی
1 تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی
2 عجب صبیح و ملیحی عجب جلیل و جمیلی ولی چه سود که قدر جمال خویش ندانی
3 به چهره صورت چینی به غمزه آفت دینی به عشوه شور جهانی به خنده راحت جانی
4 به سحر نرگس مستانه آفت زن و مردی به لطف قامت و بالا بلای پیر و جوانی
1 ساختم چشم راست بهر تو جای راست شد جا کرم نمای و درآی
2 کهنه شد دور ماه و نوبت توست ز ابروی خود مه نوی بنمای
3 کرده ام از دو دیده پای و ز اشک می روم در رهت پر آبله پای
4 گریه ام در گلو گره شده است تیغ بردار و این گره بگشای
1 نشان نبود ز عهد الست و قول بلی که می رسید به گوش دلم ز عشق ندی
2 ازان ندی ست که جانم فدی ست در ره عشق هزار جان گرامی فدیش باد فدی
3 ازان ندی ست که یک نغمه چون برون افتاد صدای آن ز ثریا گرفت تا به ثری
4 از آن ندی ست که از شاخ سرو مرغ چمن بر اهل ذوق کند داستان عشق املی
1 اشکی که تو را بر گل رخسار دویده باران بهار است که بر لاله چکیده
2 تا اشک رسیده ست به روی تو چه گویم کز رشک به روی من مسکین چه رسیده
3 اشک است به روی تو نه عکسی ست ز اشکم کش دیده در آیینه رخسار تو دیده
4 از چشم و رخت اشک به هر جا که فتاده گلبرگ تر و لاله سیراب دمیده
1 ای صبا گر یاد مهجوران ناشادش دهی از من بیدل طفیل دیگران یادش دهی
2 جوی اشک من روان زان قامت است ای باغبان کاش یکدم سر به پای سرو آزادش دهی
3 غمزه تیز و دل سختش پی قتلم بس است تا به کی در کف رقیبا تیغ پولادش دهی
4 داد می خواهد دلم از ظلم هجر ای شاه حسن شوکت شاهی فزون بادت اگر دادش دهی
1 زهی از خط سبزت تازه رسم فتنه انگیزی ز تیغ غمزه ات نو دمبدم آیین خونریزی
2 وزید از کوی تو بادی مشام جان معطر شد ز زلفت می فشانی گرد یا خود مشک می بیزی
3 بود پیوند جان آمیزش یاران تو این نکته چرا هرگز نیاموزی و با یاران نیامیزی
4 شکار لاغرم زارم بکش پیش سگان افکن نبینم قدر آن خود را که از فتراکم آویزی
1 خوش آنکه وارهاند ما را ز ما زمانی روشن ضمیر پیری یا خوبرو جوانی
2 این در جمال صورت آرایش دیاری وان از کمال معنی آسایش جهانی
3 جز در حضور اینان از خود امان نیابیم یارب ببخش ما را یکدم ز ما امانی
4 اسرار عاشقان را باید زبان دیگر دردا که نیست پیدا در شهر هم زبانی
1 مرید توام زان که جان را مرادی الیک استنادی علیک اعتمادی
2 عجب دلفروزی عجب خانه سوزی که صد خان و مان را به آتش نهادی
3 عجب کینه جویی عجب تندخویی که جان دادم از عشق و دادم ندادی
4 به داد تو نازم وداد تو ورزم که سلطان دادی و شاه ودادی