1 ای سرو راستین که کُلَهْ کج نهادهای دی تازه گل که پرده ز عارض گشادهای
2 از جنس آب و خاک نیی از چه گوهری وز نوع جن و انس نیی وز که زادهای
3 نازکتری ز برگ سمن ورنه گفتمی بر شکل سرو ریخته از سیم سادهای
4 وصف تو را چنانکه تویی چون کنم خیال کز هرچه در خیال من آید زیادهای
1 دارند جان و دل به تو هر یک تظلمی ای پادشاه حسن خدا را ترحمی
2 عشاق را ز ناز و تنعم فراغت است نازی بکن که نیست ازین به تنعمی
3 آهسته ران سمند خدا را که در رهت صد سرفتاده بیش بود زیر هر سمی
4 گر می کنیم ناله ز شوق رخت مرنج کز شوق گل خوش است ز بلبل ترنمی
1 بگشای ساقیا به لب شط سر سبوی وز خاطرم کدورت بغدادیان بشوی
2 مهرم به لب نه از قدح می که هیچ کس ز ابنای این دیار نیرزد به گفت و گوی
3 از ناکسان وفا و مروت طمع مدار از طبع دیو خاصیت آدمی مجوی
4 در راه عشق زهد و سلامت نمی خرند خوش آن که با جفا و ملامت گرفت خوی
1 من آواره را گر دل به جای خویشتن بودی کجا زین گونه رسوا گشته هر انجمن بودی
2 نهادی بر گلوی صید تیغ و من به صد حسرت همی مردم چه بودی گر به جای صید من بودی
3 مرا شد کوه غم جان وز غمت جان می کنم اکنون به ملک عشق بایستی که نامم کوهکن بودی
4 ز خاموشی برآمد جان و در دل صد سخن پنهان چه بودی گر مرا پیشت مجال یک سخن بودی
1 ای دو چشمت در ستیز و کین یکی دل یکی تاراج کرده دین یکی
2 زلف و خالت را نمودم جان و دل آن یکی بربود از من این یکی
3 سوی هر غمخواره داری صد نظر مردم از غم جانب من بین یکی
4 خواب خوش باشد شب وصل ار بود عاشق و معشوق را بالین یکی
1 ای غمت آرزوی جان کسی درد تو مایه درمان کسی
2 گر تو فرمان نبری درمان چیست نشود بخت به فرمان کسی
3 وه چه شمعی تو که روشن نکنی هیچ گه کلبه احزان کسی
4 از تو داریم فغان ها که چرا نکنی گوش به افغان کسی
1 عجب مطبوع و موزونی عجب زیبا و رعنایی عجب شوخ دل آشوبی عجب ماه دل آرایی
2 به غمزه آفت جانی به قامت سرو بستانی به رخ شمع شبستانی به لب لعل شکرخایی
3 دلی دارم ز غم پر خون غمی دارم ز حد بیرون دریغا گر تو بر حال من بیدل نبخشایی
4 اجل نزدیک شد دور از توام آخر چه کم گردد اگر روزی قدم در پرسش من رنجه فرمایی
1 هر قطره می لعل که ریزد به زمینی از جام تو بر خاتم عیش است نگینی
2 با ظلمت شک سر دهانت نتوان یافت از نور رخت گر ندمد صبح یقینی
3 گفتم شدم ایمن ز بلاهای زمانه ناگاه خیال تو درآمد ز کمینی
4 هر دین که نه عشق است همه کفر و ضلال است با عشق تو فارغ شده ام از همه دینی
1 ای عمر گرانمایه و ای جان گرامی جانم به فدایت ز کجایی و چه نامی
2 کردیم دل و دیده مقام تو ولی نیست معلوم که با خسته دلان در چه مقامی
3 دمساز سگان در خود صد رهم افزون دیدی و نگفتی که ازین خیل کدامی
4 بر روی زمین حیف بود آن کف پا حیف بر دیده من نه قدم آن دم که خرامی
1 اگر چه در لب جانبخش انگبین داری ز ناوک مژه صد نیش در کمین داری
2 به خاک پات که نتوان در آب حیوان یافت لطافتی که تو در لعل آتشین داری
3 به هشت گلشن جنت نمی دهم یک شاخ ازان بنفشه که بر طرف یاسمین داری
4 به ابروان مفکن چین خدای را این بس که زیر هر شکن مو هزار چین داری