1 ز شیخ چله نشین دور باش و چله وی که هست چله وی سردتر ز چله دی
2 سلوک وادی خون خوار فقر چون آید ز لاشه ای که بود پیش اهل دل لاشی
3 نشان چه می دهد از شاه بارگاه قدم نکرده یک قدم از شاهراه امکان طی
4 خیال بین تو که سودای رهبری دارد ز رهروان طریقت نه پای دیده نه پی
1 آسوده دلا حال دل زار چه دانی خوان خواری عشاق جگرخوار چه دانی
2 شب تا به سحر خفته به خلوتگه نازی بی خوابی این دیده بیدار چه دانی
3 هرگز نخلیده به کف پای تو خاری آزردگی سینه افگار چه دانی
4 ای فاخته پروازکنان بر سر سروی درددل مرغان گرفتار چه دانی
1 هر سر مو بر دل من گر زبانی داشتی از غم عشق تو فریاد و فغانی داشتی
2 بستر راحت نخواهم ای خوش آن شبها که من بر درت بالین ز خاک آستانی داشتی
3 داشتی معذور ناصح بی خودیهای مرا گر چو من دل در کف نامهربانی داشتی
4 سرو را با قد رعنای تو بودی نسبتی گر ز گل رخسار و از غنچه دهانی داشتی
1 لذت عشق فرو رفت مرا در رگ و پی عشق می گویم و جان می دهم از لذت وی
2 ذکر توبه مکن ای شیخ که با باده فروش کرده ام عهد که دیگر نکنم توبه ز می
3 همت از پیر مغان خواه که از خود برهی جز بدان بدرقه مشکل شود این مرحله طی
4 یار در جان و دلم در طلبش سرگردان سیر مجنون سوی هر وادی و لیلی در حی
1 چند گردم بهر لیلی گرد حی نی ز لیلی پای می بینم نه پی
2 گر بمیرم در غم لیلی خویش یا کرام الحی لا تاسوا علی
3 بر زبانم نام لیلی تا به چند در ضمیرم مهر لیلی تا به کی
4 ای که از لیلی همی گویی نشان اینما صادفتها ارسل الی
1 به هر زمین که نشانی ز خیمه لیلی نماید، از مژه مجنون روان کند سیلی
2 سکون و صبر چه امکان چو بست قاید عشق زمام خاطر مجنون به محمل لیلی
3 پی دعای فراغت ز عشق مجنون را به کعبه برد پدر با صد آه و واویلی
4 گرفت حلقه که یارب به حق این خانه که هر دمم سوی لیلی زیاده ده میلی
1 ای مرا از عشق تو در کار خود حیرانیی در بیابان تمنای تو سرگردانیی
2 قصه دشوار هجر از مردن آسان شد مرا باشد آری بعد هر دشواریی آسانیی
3 ماند بر خوان غم از من استخوانی چند و بس گر دهی فرمان سگانت را کنم مهمانیی
4 بی تو تن زندان جان شد ای به قصدم بسته تیغ دست رحمت برگشا و آزاد کن زندانیی
1 کاش من بیدل از سگان تو بودی تا ز مقیمان آستان تو بودی
2 آن همه دشنام ها که داد رقیبم آه چه بودی گر از زبان تو بودی
3 زاهد اگر قبله جمال تو دیدی ورد زبانش دعای جان تو بودی
4 غنچه اقبال ما کجا بشکفتی گر نه نسیمی ز گلستان تو بودی
1 خسته زخم عشقم ای ساقی لا طبیب لها و لا راق
2 باده غم زدا فکن در جام انه رقیتی و تریاقی
3 دردنوشان چو درد من دیدند حیث اجری الدموع آماقی
4 بس که راندند خون دل ز مژه فاض اقداحهم کاحداقی
1 بر سر آن کو سر من خاک بودی کاشکی پایمال آن بت چالاک بودی کاشکی
2 تا مرا بردی به کوی او مگر روزی صبا قالب خاکی خس و خاشاک بودی کاشکی
3 چند بر چاک گریبان طعنه ای ناصح مرا سینه ام صد جا ز تیغش چاک بودی کاشکی
4 حیف باشد سوختن ران سمندش بهر داغ داغ او هم بر دل غمناک بودی کاشکی