1 نشان جام جم و آب خضر می طلبی ز شیشه حلبی و باده عنبی
2 چه شد ز کوی تو گر یک دو روز ماندم دور لدیک روحی و قلبی الیک منقلبی
3 اگر چه پایه قدرت فراز کیوان است بترس ماه من از ناله های نیم شبی
4 شب فراق ز خون خوردن منت چه خبر بدین صفت که تو سرمست باده طوبی
1 از سبزه بر گل خط می فزایی دل می فریبی جان می ربایی
2 هر دم چه آیی از دیده در دل خود را به مردم تا کی نمایی
3 شد عمرم آخر در جست و جویت ای عمر رفته آخر کجایی
4 دور از تو جانم از تن جدا شد افغان ز دوری آه از جدایی
1 با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
2 ما همچو آب در قدمت سر نهاده ایم ای سرو سرفراز سر از ما چه می کشی
3 می گفت شانه با سر زلفت که از چه رو پیوسته در کشاکش دوران مشوشی
4 حال تو را نه مایه جمعیت این بس است کآسوده در حمایت آن روی مهوشی
1 سینه روزن روزن است از ناوک صیدافکنی خانه دل را فروغ دیگر از هر روزنی
2 دارم از اشک شفق گون دور ازان خورشید روی همچو گردون هر نماز شام پر خون دامنی
3 نیست آن اندام نازک را مناسب هر لباس بایدش از گل قبایی وز سمن پیراهنی
4 کیست گل تا چهره افروزد به خوبی پیش تو آتش رخسار تو یک شعله وز گل خرمنی
1 ای مظهر حسن لایزالی مرآت جمال ذوالجلالی
2 انوار تجلی قدم را رخسار تو احسن المجالی
3 در شان کمال توست نازل آیات مکارم و معالی
4 رویت طرف من النهار است زلفت زلف من اللیالی
1 کیم من بیدلی بی اعتباری غریبی بی نصیبی خاکساری
2 چو برق از آه گرم آتش فروزی چو شمع از سوز دل شب زنده داری
3 به دل تخم غم عشق تو کارم ندارم غیر ازین کاری و باری
4 پریشان شد ز عشقت روزگارم ببخشا بر پریشان روزگاری
1 ای تو را چون من به هر ویرانهای دیوانهای پیش ماه عارضت شمع فلک پروانهای
2 محنت یعقوب از درد و غم من شمهای قصه یوسف به دور خوبیت افسانهای
3 نقد جان و دل نه بهر خویش میخواهیم ما صرف راه توست اگر داریم درویشانهای
4 گر به خالت دست بردم بیش پامالم مکن مور مسکین را نشاید کشت بهر دانهای
1 دل برد ز من فتنه گری عشوه نمایی زرین کمری کج کلهی تنگ قبایی
2 در حسن و ملاحت چه پریچهره نگاری در سرکشی و ناز چه شوخی چه بلایی
3 من کی به وصالش رسم این بس که به راهش روزی که شوم خاک ببوسم کف پایی
4 سوزی که مرا بر جگر از آتش عشق است جز شربت مرگش نبود هیچ دوایی
1 نی کیست همدمی شده از خویشتن تهی چون سالکان ز سیر مقاماتش آگهی
2 آزرده ای که ناله جانسوز می کند هر جا ز پای تا سرش انگشت می نهی
3 سوراخ ها به سینه نی بهر آن کنند تا دمبدم ز ناله دل خود کند تهی
4 خفته ز بانگ می جهد از جا تو مرده ای گر در سماع بانگ نی از جا نمی جهی
1 هر دم به دیده دگری خانه می کنی هم خانگی به مردم بیگانه می کنی
2 دل را نشان به زاویه هجر می دهی دیوانه را مقام به ویرانه می کنی
3 دستم گرفته غوطه دهی در خم ای سپهر چون خاک قالبم گل پیمانه می کنی
4 ای شمع بزم حسن تو را گرم می کند دلسوزیی که بر سر پروانه می کنی