آثار جامی

صفحه 91 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 جانا چه شد که پرسش یاران نمی کنی درمان درد سینه فگاران نمی کنی

2 دامن ز قطره های سرشکم نمی کشی همچون گل احتراز ز باران نمی کنی

3 بر من هزار تیغ جفا راندی و خوشم کین لطف با یکی ز هزاران نمی کنی

4 شیران همه شکار غزالان شوخ تو جز قصد صید شیر شکاران نمی کنی

1 لی حبیب عربی مدنی قرشی که بود درد و غمش مایه شادی و خوشی

2 فهم رازش نکنم او عربی من عجمی لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی

3 ذره وارم به هواداری او رقص کنان تا شد او شهره آفاق به خورشیدوشی

4 گر چه صد مرحله دور است ز پیش نظرم وجهه فی نظری کل غداة و عشی

1 تا کیم خاطر آسوده به غم رنجه کنی جان فرسوده ام از تیغ ستم رنجه کنی

2 گفته ای کم کنمت رنجه چه رنجی بسیار رنجش من همه آن ست که کم رنجه کنی

3 گر چه دیده ست بسی رنج ز چشمم قدمت چشم بر راه تو دارم که قدم رنجه کنی

4 از غم نامه و نام تو خرابم چه شود که به حرفی دو سه یک بار قلم رنجه کنی

1 مرا بس بر سر میدان عشاق این سرافرازی که روزی پیش چوگانت کنم چون گوی سربازی

2 چو سرها بر سر میدانت اندازند مشتاقان همه تن سر شوم چون گوی از شوق سراندازی

3 بود گوی سرم را با خم چوگان تو حالی به یک چوگان چه باشد گر به حال گوی پردازی

4 درین میدان فیروزه برآید مهر هر روزه به شکل گوی زر باشد به چوگانیش بنوازی

1 به کوی می فروشان خرده بینی بر آن آزاده می کرد آفرینی

2 که از چل ساله طاعت دست خود شست به پای خم برآورد اربعینی

3 نگینی داشت جم کز یمن آن بود به ملک انس و جن مسندنشینی

4 بیا ساقی که هر قطره می لعل بود در چشم ما زانسان نگینی

1 ز شهر تن نکنی دل به ملک جان نرسی بر این جهان ننهی پا بر آن جهان نرسی

2 حضیض نفس زمین و آسمان ست ذروه عشق تو پای بست زمینی به آسمان نرسی

3 دو روزه حبس قفس سهل باشد ای بلبل ازان بترس که دیگر به بوستان نرسی

4 زبان عشق چه داند فقیه شهر این حرف مگوی تا به حریفان هم زبان نرسی

1 هر لحظه جمال خود نوع دگر آرایی شور دگر انگیزی شوق دگر افزایی

2 عقل از تو چه دریابد تا وصف تو اندیشد در عقل نمی گنجی در وصف نمی آیی

3 پنهانی تو پیدا پیدایی تو پنهان هم از همه پنهانی هم بر همه پیدایی

4 زان سایه که افکندی بر خاک گه جلوه دارند همه خوبان سرمایه زیبایی

1 حسن خویش از روی خوبان آشکارا کرده‌ای پس به چشم عاشقان آن را تماشا کرده‌ای

2 ز آب و گل عکس جمال خویشتن بنموده‌ای شمع گل رخسار و ماه سرو بالا کرده‌ای

3 جرعه‌ای از جام عشق خود به خاک افشانده‌ای ذوفنون عقل را مجنون و شیدا کرده‌ای

4 گرچه معشوقی لباس عاشقی پوشیده‌ای آنگه از خود جلوه‌ای بر خود تمنا کرده‌ای

1 چشم نگشایی ز ناز آخر چه ناز است این همه بر رخ از ناز توام اشک نیاز است این همه

2 در خط و خال تو اسرار حقیقت دیده ام گرچه در چشم حقیقت بین مجاز است این همه

3 خوی تو بس گرم و لعلت آتشین روی آفتاب بیدلان را مایه سوز و گداز است این همه

4 پیش ساغر در سجود آمد صراحی گوش کن بانگ چنگ و نی که ورد آن نماز است این همه

1 قسم به صفوت جام و صفای جوهر می که نیست در سر ما جز هوای ساغر می

2 بیا که خشکی و تری طفیل هستی ماست در آب خشک قدح ریز آتش تر می

3 ببین بلندی بخت و سعادت طالع که کرد از افق خم طلوع اختر می

4 غرض ز طاعت عارف بهشت و کوثر نیست بهشت میکده او را بس است و کوثر می

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی