1 هر سو مرو جولان کنان چابک سوارا بیش ازین از کف برون رفته عنان مپسند ما را بیش ازین
2 بهر نثارت هر نفس جانی به دست آییم و بس بستان که نبود دسترس مشتی گدا را بیش ازین
3 خون دل هر مرد و زن آمد برون از هر شکن جانا گره محکم مزن زلف دو تا را بیش ازین
4 برطرف بستان جا مکن در پای گل ماوا بکن با سرو هم بالا مکن شاخ گیا را بیش ازین
1 مرغ جان کردی هوای دانه های خال او گر نبستی رشته لاغر تن من بال او
2 گر به قصد جان فرستد قاصد آن مقصود دل دل کند فرسنگها جان بر کف استقبال او
3 بس که بر دل خامه بار غم نهاد از شرح هجر شد خمیده همچو نون در نامه لام و دال او
4 خون کنم دل را و مالم در رکاب او ز چشم تا چو پای اندر رکاب آرد شود پامال او
1 مردم شکارا کین مجو با دوستداران بیش ازین کافر سوارا سرمکش زین خاکساران بیش ازین
2 آهنگ ناز و کین مکن تاراج عقل و دین مکن بهر خدا آیین مکن آزار یاران بیش ازین
3 بر ریش دل مرهم بود داغت منه بهر خدا داغ غم بی مرهمی بر دلفگاران بیش ازین
4 گفتی غم و درد تو را هر دم فزایم اندکی دارند امید از خوی تو امیدواران بیش ازین
1 زینسان که خو گرفت دلم با وصال تو وای من آن زمان که نبینم جمال تو
2 مردم ز فرقت تو کجا رفت آنکه من مردم ز فرقت تو کجا رفت آنکه من
3 بینم جهان به روی تو روی تو گوییا چشم من است و مردمک چشم خال تو
4 شد سایه ها ز پرتو روی تو جمله نور ای آفتاب حسن مبادا زوال تو
1 گهی بوسم به مستی پای خم گه دست پیمانه کنم دریوزه فیض از بزرگ و خرد میخانه
2 به کوی زهدم ای ناصح مخوان از مجلس مستان به کف یک دانه نقلم بهتر از تسبیح صد دانه
3 ز گفت و گوی عشق ما برفت از یاد دوران را مقالات گل و بلبل حدیث شمع و پروانه
4 چه سازم با تو تازه آشنایی های دیرین را چو دارد قدر بیش از آشنا پیش تو بیگانه
1 ای ز تو کوه کوه غم بر دل مبتلای من نیست مراد خاطرت جز غم و جز بلای من
2 هر مژه کرده جوی خون بر رخ من روان ولی کیست که با تو دم زند از من و ماجرای من
3 مهر و وفای من مبین ترک جفای خود مکن زانکه جفای چون تویی نیست کم از وفای من
4 گر چو سگان دهند ره در پی محمل توام چرخ به فرق سرکشد هودج کبریای من
1 غمزه ات کز سعی چشم است این همه بیداد او در فن عاشق کشی شاگرد توست استاد او
2 طره شبرنگ تو لیلی و دل مجنون آن لعل شکربار تو شیرین جان و فرهاد او
3 عشق در هر دل که سازد بهر دردت خانه ای اول از سنگ ملامت افکند بنیاد او
4 بندگی نو شد دلم را از خطت وز هر طرف فتنه دیگر رسد بهر مبارک باد او
1 این منم یارب ز درد عاشقی زار این چنین کس مبادا در جهان هرگز گرفتار این چنین
2 ای که می بینم تو را اکنون عنان دل به کف حال من بین دل مده از دست زنهار این چنین
3 نی ز بختم روی یاری نی ز یار امید لطف آه من چون می زیم بخت آنچنان یار این چنین
4 در خور مهر و وفا گر نیستم بهر خدا از جفاهای خودم محروم مگذار این چنین
1 ای بی تو ز دیده خواب رفته وز هر مژه خون ناب رفته
2 باز آ که ز رفتن تو ما را از دیده در خوشاب رفته
3 در دور لبت معاشران را از سر هوس شراب رفته
4 با آن همه نور ماه تابان پیش رخ تو ز تاب رفته
1 ای خاک پای توسنت افزوده آب روی من در عشقت از روز ازل با محنت و غم خوی من
2 هر روز بر شکل دگر خود را به راهت افکنم باشد ندانی کان منم بینی به رحمت سوی من
3 در جست و جوی وصل تو آمد به سر عمرم ولی نبود به جز بی حاصلی محصول جست و جوی من
4 تا کی پی آغوش تو هر سو برم دست هوس مشکل که آرد چون تویی سر در خم بازوی من