1 هر چند بینی عالمی صید کمند خویشتن چندین جفاکاری مکن با دردمند خویشتن
2 چون کشته افتم بر رهت بر من مران اسب جفا حیف است کآلایی به خون نعل سمند خویشتن
3 گر نیست آن بختم که جان سازم سپند خوبیت تن هیمه باد آنجا که تو سوزی سپند خویشتن
4 اوصاف لعل خود مگو هر لحظه با دون همتان قوت مگس طبعان مکن جلاب قند خویشتن
1 با یار کوچ کرده که گوید پیام من وانجا به جز صبا که رساند سلام من
2 من کیستم که نامه فرستم به سوی او در نامه سگانش نویسید نام من
3 جانم ستد که از لب شیرین عوض دهم رفت آخر و به گردن خود برد وام من
4 عمری ز اشک دانه فشاندم ولی چه سود چون نامد آن کبوتر رحمت به دام من
1 چو نای بر دل من تنگ شد فضای جهان رسد به عرش نفیرم ز تنگنای جهان
2 نه این کبودی چرخ است بلکه شد نیلی ز زخم سیلی صاحبدلان قفای جهان
3 مجو دوام طرب زانکه چار حد دارد به شاهراه حوادث طرب سرای جهان
4 فتاد رخنه به دیوار دین و پنداری که هست کنگره کاخ دلگشای جهان
1 زهی رویت ز هر رویی نموده به جز روی تو خود رویی نبوده
2 نموده روی خویش از حسن خوبان دل عشاق بی سامان ربوده
3 فروغ روی تو عالم بگیرد ز زلفت گر شود تاری گشوده
4 نداند سر عشقت کس به از تو که هم خود گفته ای هم خود شنوده
1 بیمار غمت را نفس بازپس است این پاس نفسش دار که آخر نفس است این
2 بی واسطه گفت زبان پرسش او کن کش واسطه رحمت جاوید بس است این
3 ای بوالهوس از معرکه عشق و ملامت بگذر به سلامت که نه جای هوس است این
4 از ناله ما فارغی ای صاحب محمل در گوش تو گویی نغمات جرس است این
1 منم امروز و اشک دانه دانه که رفت از چشمم آن در یگانه
2 نجوید دل به جز آن عارض و خال ندارد چاره مرغ از آب و دانه
3 ز بس افسانه عشق تو خواندم میان عاشقان گشتم فسانه
4 سرود عشق هم با عاشقان گوی چه داند زاهد خشک این ترانه
1 دلا کام از لبش با چشم تر جو والا لم تجد ما کنت ترجو
2 پر است این چشم تر زان عارض و لب کسی کم دیده زین پر آبتر جو
3 کشد یکبارگی پیش توام دل اگر بنماییم یک بار گیسو
4 تو را موی از درازی تا میان است خدا را این میان توست یا مو
1 تا بسته ای به طره عنبرفشان گره عشاق را فتاده به رگهای جان گره
2 می کرد شانه شرح جمال تو مو به مو ناگه فکند زلف تواش بر زبان گره
3 ساقی ز جام لعل تو یک نکته گفت دوش در حلق شیشه شد می چون ارغوان گره
4 خواهد فریب مرغ چمن باغبان که زد جعد بنفشه بر طرف بوستان گره
1 دل کان میان نازک با خود خیال بسته پیش تو مرغ جان را زان رشته بال بسته
2 چون خواسته مصور تصویر ابروی تو بر آفتاب تابان مشکین هلال بسته
3 پی چون به بزم وصلت آرم که غیرت تو ره بر صبا گرفته در بر شمال بسته
4 تا در رکابت از نو رنگین دوال بندم تا دامنم ز دیده خون بین دوال بسته
1 بریز ای هجر خونم چند سوزی جان من بی او مرا صد بار مردن به که یک دم زیستن بی او
2 نسیما سوی او کن ره ببر همراه خود جان را که جان آنجا رسد باری اگر ماند بدن بی او
3 مذاق جان شیرین چاشنی هجر نادیده چه داند تلخی عیشی که دارد کوهکن بی او
4 ز هر گل می خلد در سینه خاری بی رخ خویش چه می خوانی مرا ای باغبان سوی چمن بی او