1 چو خامش شد آن پیر یزدان شناس نهاد آن دگر یک سخن را اساس
2 که ای بانوی این مسدس سرای نیارد چو تو بانویی کس به جای
3 سکندر گرت تافت دامن ز کف خداوند وی بادت از وی خلف
4 تسلی کسی را دهد حق شناس که در حق یزدان بود ناسپاس
1 حکیم دوم چون لب از نطق بست سیم این شکر طوطی آسا شکست
2 که ای عرش بلقیس فرش درت مه و مهر ازان خشت سیم و زرت
3 سکندر اگر عمر بر باد داد به اقبال تو ملکش آباد باد
4 رسد بانگ ازین طارم زرنگار که سخت است داغ جدایی ز یار
1 ازین گفت و گو چون سیم لب بدوخت چهارم چراغ نصیحت فروخت
2 نخست از دعا کرد آغاز پند که ای با خرد پند بخرد پسند
3 چو ایزد به دل تخم صبرت نهاد بر این کشت بارنده ابرت نهاد
4 هر آن مضطرب کش نه آرامش است به آرامشش آخر انجامش است
1 حکیم چهارم چو گفت آنچه گفت ز باغ دل پنجم این گل شگفت
2 که ای گلبن باغ شاهنشهی که مانده ست دامانت از گل تهی
3 اگر کرد گل سست پیوندیی به یاد ویت باد خرسندیی
4 کسی را که شد میوه دل ز دست ز فوت گلی شاخ عیشش شکست
1 چو آن در پس ستر عصمت مقیم شنید آنچه بشنید از هر حکیم
2 بر ایشان در معذرت باز کرد به پرده درون این نوا ساز کرد
3 که ای رازدانان دانش پژوه گشاینده مشکل هر گروه
4 بنای خرد را اساس از شماست دل بخردان حق شناس از شماست
1 پی راحت جان آگاه خویش مهیا کند توشه راه خویش
2 فن خویش نیکی کن ای نیک زن که به گر بود نیک زن نیک فن
3 همه کارها را به یزدان گذار که بیرون ز تقدیر او نیست کار
4 سکندر به شاهی ازو راه یافت به توفیق او جان آگاه یافت
1 چو سرچشمه فیض اسکندری کزو بود همچون صدف گوهری
2 در آن کاغذی کز ارسطو رسید بسی داروی صبر پیچیده دید
3 ز داروی او دفع تیمار کرد دوای دل و جان بیمار کرد
4 بلی شربتی بود آن معنوی به وی از شفاخانه عیسوی
1 رباطیست گیتی دو در ساخته پی رهروان رهگذر ساخته
2 یکی می رسد وان دگر می رود ولیکن به خون جگر می رود
3 ازین رفتن و آمدن چاره نیست دل کیست زین غم که صد پاره نیست
4 رباط ار چه باشد سراسر سرور اقامت در او باشد از راه دور
1 سراسیمه ای خانه در بلخ داشت که بر مردگان گریه تلخ داشت
2 در آن شهر بی گریه کم زیستی به خون بهر هر مرده بگریستی
3 به هر حلقه غم که پرداختی از اشک چو لعلش نگین ساختی
4 نصیحتگری گفت با او نهفت که ای هر کس از حال تو در شگفت
1 بیا جامی ای عمرها برده رنج ز خاطر برون داده این پنج گنج
2 شد این پنجت آن پنجه زور یاب کزو دست دریا کفان دیده تاب
3 عجب اژدهاییست کلک دو سر که ریزد برون گنجهای گهر
4 کند اژدها بر در گنج جای ولی کم بود اژدها گنج زای