آثار جامی

صفحه 8 از 9
9 اثر از خردنامه اسکندری در هفت اورنگ جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خردنامه اسکندری در هفت اورنگ جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار جامی / هفت اورنگ جامی / خردنامه اسکندری در هفت اورنگ

خردنامه اسکندری در هفت اورنگ جامی

1 حکیمی دگر گفت کان کامگار به دانشوری در جهان نامدار

2 زمین را که کشور به کشور گرفت به تیغ زراندود چون خور گرفت

3 جهان همچو او پادشاهی نداشت ولی دولت او بقایی نداشت

4 ز ناگه چو ابری رسید و گذشت ازو چند قطره چکید و گذشت

1 سراسیمه ای خانه در بلخ داشت که بر مردگان گریه تلخ داشت

2 در آن شهر بی گریه کم زیستی به خون بهر هر مرده بگریستی

3 به هر حلقه غم که پرداختی از اشک چو لعلش نگین ساختی

4 نصیحتگری گفت با او نهفت که ای هر کس از حال تو در شگفت

1 رباطیست گیتی دو در ساخته پی رهروان رهگذر ساخته

2 یکی می رسد وان دگر می رود ولیکن به خون جگر می رود

3 ازین رفتن و آمدن چاره نیست دل کیست زین غم که صد پاره نیست

4 رباط ار چه باشد سراسر سرور اقامت در او باشد از راه دور

1 پی راحت جان آگاه خویش مهیا کند توشه راه خویش

2 فن خویش نیکی کن ای نیک زن که به گر بود نیک زن نیک فن

3 همه کارها را به یزدان گذار که بیرون ز تقدیر او نیست کار

4 سکندر به شاهی ازو راه یافت به توفیق او جان آگاه یافت

1 یکی گفت وقت است ای هوشیار که گیریم از حال شاه اعتبار

2 ببینیم کایام با او چه کرد سپهر کج اندام با او چه کرد

3 فلک تاج دولت ربود از سرش لباس بزرگی کشید از برش

4 هر آن سختیی کز سرای درشت ز اقبال دولت بر او داشت پشت

1 سکندر چو زد از وصیت نفس ز عالم نصیبش همان بود و بس

2 شد انفاس او با وصیت تمام به ملک دگر تافت عزمش زمام

3 برفت او و ما هم بخواهیم رفت چه بی غم چه با غم بخواهیم رفت

4 درین کاخ دلکش نماند کسی رود عاقبت گر چه ماند بسی

1 شنیدم که فرزانه مردی حکیم به زن داد روزی یکی کیسه سیم

2 پس از چند روزش بپرسد حال وز آن کیسه سیم کردش سؤال

3 بگفتا به دست من آن کیسه سیم چو آمد چو زر کردم آن را دو نیم

4 یکی صرف کردم به هر سینه ریش یکی کردمش صرفه از بهر خویش

1 نهم گفت هر کس که از مرگ شاه به شادی قدح زد درین بزمگاه

2 به زودی نهد گام بر گام او به تلخی کشد جرعه جام او

3 بدانسان که برداشت شه زود گام پی هر که مرگ ویش بود کام

1 چو خامش شد آن پیر یزدان شناس نهاد آن دگر یک سخن را اساس

2 که ای بانوی این مسدس سرای نیارد چو تو بانویی کس به جای

3 سکندر گرت تافت دامن ز کف خداوند وی بادت از وی خلف

4 تسلی کسی را دهد حق شناس که در حق یزدان بود ناسپاس

1 بگفت آن دگر کز جهان فراخ رسیدیم نادان بدین تنگ کاخ

2 دلی ساده از نقش اندیشه ها کفی خالی از ورزش پیشه ها

3 نه در عقل ما خوش ز ناخوش جدا نه در چشم ما آب از آتش جدا

4 چو یکچند بودیم اینجا مقیم فتادیم در دام امید و بیم

آثار جامی

9 اثر از خردنامه اسکندری در هفت اورنگ جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خردنامه اسکندری در هفت اورنگ جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.