1 گفت روزی به مناجات کلیم کای جهاندار خداوند حکیم
2 بر دلم روزن حکمت بگشای عدل در صورت ظلمم بنمای
3 گفت تا نور یقینت نبود طاقت دین اینت نبود
4 گفت یارب بده آن نور مرا وافکن از ضعف یقین دور مرا
1 ای رهایی ده هر بیهوشی مهر بر لب نه هر خاموشی
2 به هوای تو سخن کوشی ما به تمنای تو خاموشی ما
3 گر تو در حرف تهی لطف شگرف لجه ژرف شود چشمه حرف
4 ور بر آفاق زنی حمله بیم قاف تا قاف شود حلقه میم
1 جامی این پرده سرایی تا چند چون جرس هرزه درایی تا چند
2 چند بیهوده کنی خوش نفسی هیچ نگرفت دلت زین جرسی
3 ساز بشکست چه افغان است این تار بگسست چه دستان است این
4 نامه عمر به توقیع رسید نظم احوال به تقطیع کشید
1 ای نهال چمن جان و دلم غنچه باغچه آب و گلم
2 قرة العینی و چشمم به تو تیز چرخ را کند کن چشم ستیز
3 قوة الظهری و پشتم به تو راست بختم از پشتی تو بی کم و کاست
4 یوسفی آمده از مصر وفا لقبت بر سر دین تاج ضیا
1 ای ز گلزار سخن یافته بوی وز تماشای چمن تافته روی
2 بلبل دلشده مشتاق چمن نکته خوان گشته ز اوراق سمن
3 بخرد اوراق سمن طی کرده رو در اوراق سخن آورده
4 هر ورق کز سخن آنجاست رقم نسخه صحت رنج است و الم
1 عمر ثانی آن همچو نخست کرده در دین سبق عدل درست
2 داشت در ستر حرم فرزندان چون پدر جمله سعادتمندان
3 عید شد پیش پدر جمع شدند همه پروانه آن شمع شدند
4 اشک از دیده فشاندند چو شمع کای پریشانی عالم به تو جمع
1 میوه ها تازه و تر شاخ به شاخ روزی باغ روان کرده فراخ
2 سیب و امرود به هم مشت زده فندق از خرمی انگشت زده
3 نار پستان صنمی شاخ انار سرکش از بوسه و آبی ز کنار
4 تاک ها کرده در او پر پایه همچو عالی گهران پر مایه
1 بازگشتم از سخن زیرا که نیست در سخن معنی و در معنی سخن
2 چون سنایی شه اقلیم سخن راقم تخته تعلیم سخن
3 خواست گردون که فرو شوید پاک رقم هستیش از تخته خاک
4 بر سر بستر کین افکندش همچو سایه به زمین افکندش
1 ای ز تو اهل نظر تیز بصر کارت از قاعده عدل بدر
2 غایت کار تو نتوان دانست کنه اسرار تو نتوان دانست
3 بس که پختیم درین نکته هوس اینقدر شد ز تو دانسته و بس
4 کانچه آید ز درت در همه باب عین حکمت بود و محض صواب
1 ای به لطف انجمن جان آرای تیغ مهرت چمن دل پیرای
2 دست جودت ز ازل نخل نشان تا ابد بر سر ما نخل فشان
3 گر چه از خار ستم بینانیم زیر نخل تو رطب چینانیم
4 در رطب ریزیت از نحل کرم گر کشد خار ستم تیغ چه غم