1 ای دل بنشین و با غم یار بساز چون گل بشدت ز دست با خار بساز
2 دل گفت از این بیش نمی یارم ساخت گفتم چه کنی برو بناچار بساز
1 من دوش قضا یار و قدر پشتم بود نارنج زنخدان تو در مشتم بود
2 دیدم که همی گزم لب شیرینت از خواب پریدم سرانگشتم بود
1 ای دل تو به او تا نرسی هیچ مگوی با کس غم دل اگر کسی هیچ مگوی
2 از صبر مراد بخت حاصل گردد خواهی که به کام دل رسی هیچ مگوی
1 تا چند به کوی دوست سرگشته شوی در سوزن جور دلبران رشته شوی
2 بیچاره دل خسته از آن می ترسم ناگه به سر خاک جفا کشته شوی
1 ذوقی دگرست وقت گل می خوردن همچون درمش ورق به گرد آوردن
2 وآنگه به سر ماه رخی سرو قدی از روی طرب نثار بر وی کردن
1 در باغ رخ تو گل به بار است مدام و آن نرگس مست پر خمارست مدام
2 این تازه گل طبع من از جور فلک دریاب که هم صحبت خارست مدام
1 هرچند که تو دشمن جانی ای دل در جان من خسته روانی ای دل
2 اندیشه چنین بکن که خود را و مرا از دست فراق وارهانی ای دل
1 ای آنکه تو را نظیر و همتا نبود واندر همه علم جز تو دانا نبود
2 افتاده و ناتوان چو موریم ضعیف زیرا که به غیر از تو توانا نبود
1 چشمت که کرشمه می کند با دل من حل می نکند ز وصل خود مشکل من
2 مهر تو سرشته اند گویی ز ازل ای نور دو دیدگان من با دل من
1 بیچاره دلم کرد فغان از دیده و آمد ز فراق تو به جان از دیده
2 دل شرح فراق تو نمی یارد گفت دارد گله ها به صد زبان از دیده