1 تا شاهد حسن گل به بازار آمد جان من بیچاره خریدار آمد
2 با شهد لبش نکرده ام یاد شکر تا طوطی لعل او به گفتار آمد
1 در خاک درت آب رخم ریخته ای وز حلقه زلفت دلم آویخته ای
2 درد دل من ز لعل جان پرور تست زان روی تو گل با شکر آمیخته ای
1 ای دوست مرا به کام دشمن مگذار وز جان و دلم بلای هجران بردار
2 بر روی من از وصال بگشای دری تا تو شوی از جان و جهان برخوردار
1 بیچاره دل از فلک جفا برده بسی جز لطف توأم در دو جهان نیست کسی
2 من منتظرم نشسته بر راه امید فریادرسم که نیست فریادرسی
1 گل گفت به خنده صبحدم با بلبل تا کی بود از تو در جهان این غلغل
2 من می روم و بار سفر می بندم بیچاره مکن تو خوی با صحبت گل
1 از دست غمت به جان رسیدست دلم صد جامه جان ز غم دریدست دلم
2 بس خار ز غم خورده و یک روز گلی از گلبن وصل تو نچیدست دلم
1 دل دست جفا به سر زنان از دیده فریادکنان جامه دران از دیده
2 گر دیده ندیدی رخ زیبای تو را دل کی دیدی نام و نشان از دیده
1 از دست غم تو تا توانست دلم سرگشته ز غم گرد جهانست دلم
2 هرچند که بالاش بلاییست بلند در بند قد سرو روانست دلم
1 در باغ برهنه گشتی ای شاهد شنگ رفت از رخ گل ز شرم اندام تو رنگ
2 اندام تو چون آب حیاتست و دلت در سینه سیمین تو پیداست چو سنگ
1 ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده گرییده چو ابر نوبهارم دیده
2 روزی بینی در آرزوی رخ تو چون اشک چکیده در کنارم دیده