1 آنکو به روز مهتری از دوستان گردد بری ناآدمی گر بشمری اندر شمار آدمش
2 دارد وطن فریاد ازو کام اجانب شاد ازو اینسان رود بر بادازو گر بسپری ملک جمش
3 نگذاشت باقی مدخلی نه معدنی نه جنگلی افزون طلب نبود بلی شاید اگر گیرد کمش
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی
1 نیست جهان جز همین که با تو بگویم روز و شبانی به یکدگر شده پیوند
2 خلق جهان هم اگر تو نیک بسنجی هیچ برون نیستند از این گُرۀ چند
3 یاقوی ظالمند و عاجز مظلوم ............................
4 عدهای از آنچه میندارد غمگین عدۀ دیگر از آنچه دارد خرسند
1 تا خدا تَرکِ خدایی گوید وز خدایش جدایی جوید
2 ول کند کرسی و عرش و همه را کم کند از دو جهان همهمه را
3 خشگ گردد به رگ هستی خون لغو گردد عمل کن فیکُون
4 راه یابد به فلک غمازی انجمن سازی و پارتی بازی
1 دست حافظ به در از جامۀ خواب هشته در دست یکی جام شراب
1 حضرت اقدس والا ایرج با همه راست بُوَد با ما کج
1 این عکس که بر عکس خودم زیبا شد تقدیم حضور حضرت والا شد