1 اکنون که هوای ری به سر دارم و بس ملبوس همین پوست به بردارم و بس
2 ز اسباب سفر که جمله مردم دارند من بنده همین عزم سفر دارم و بس
1 دیروز چه گُلهای جهان افروزی امروز چه سرمای گلستان سوزی
2 آرندۀ بَرد و آفرینندۀ وَرد روزی آن طور می پسندد روزی
1 آمد به چمن برف شگرف خنکی در قور که دید همچو برف خنکی
2 ناگه ز دل غنچه برون آمد برف چون از دهن ملیح حرف خنکی
1 هر وقت که دیدی غَضَبت رو آورد از یک تا صد شماره کن ای سره مرد
2 در ضمن شماره عقلت آید سر جای دیگر نکنی آنچه نمی باید کرد
1 ای دوست به ذات حق تعالی سوگند کز هجر تو ساعتی نیم من خرسند
2 وز یاد تو هیچ گه تغافل نکنم تا حشراگر برند بندم از بند
1 دیدیم بسی چون تو درین عمر قلیل کز کبر چو پشه بود در چشمش پیل
2 ریشش بدمید و شد گدای سر کوی آری از ریش می شوند ابن سبیل