1 خسرو تاج بخش ناصر دین آن سرشته به عقل و دانش داد
2 آن که دست عطا و همت او حاصل بحر و کان به باد بداد
3 بود سیم سفر که از تبریز شد به سوی فرنگ خسرو راد
4 بر به تبریز چون امیر نظام باغ و کاخی نُموده بود آباد
1 گفت استاد مبر درس از یاد یاد باد آنچه به من گفت استاد
2 یاد باد آن که مرا یاد آموخت آدمی نان خورَد از دولت یاد
3 هیچ یادم نرود این معنی که مرا مادر من نادان زاد
4 پدرم نیز چو استادم دید گشت از تربیت من آزاد
1 اگر شاه معزول رفت از جهان ولی عهد منصوب پاینده باد
2 محمد علی میرزا گر بمرد محمد حسن میرزا زنده باد
1 در بُن یک بیشه ماکیانی هر روز بیضه نهادی و بردی آن را یک کُرد
2 بس که ز راه آمد و ندید به جا تخم خاطرش از دست برد کُرد بیازرد
3 بود در آن بیشه پادشاه یکی شیر داوری از کُرد پیش شیر همی بُرد
4 داد بدو پاسخی چنین که بباید پاسخ شاهانه اش به حافظه بسپرد
1 قصّه شنیدم که بوالعَلا به همه عمر لَحم نخورد و ذَوات لَحم نیازرد
2 در مرض موت با اجازه دستور خادم او جوجه با به محضر او برد
3 خواجه چو آن طیر کشته دید برابر اشک تَحَسُر ز هر دو دیده بیفشرد
4 گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد
1 به قدر فهم تو کردند وصف دوزخ را که مار هفت سر و عقرب دو سر دارد
2 خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
3 از آن گروه چه خواهی که از هزار نفر اَقَلّ دویست نفر روضه خوان خَر دارد
4 دویست دیگر جن گیر و شاعر ورَمّال دویست واعظ از روضه خوان بَتَر دارد
1 اسم گل پیش لبش بردن خطا باشد لب او بهتر است گل یقین است این که گفت و گو ندارد
2 پیش روی چشم او گر لاله و نرگس بروید لاله و نرگس یقیناً هیچ چشم و رو ندارد
3 از برای بوسهای از روی او دل میشود خون لیک رو میخواهد این اظهار و ایرج رو ندارد
1 میم سپاسی کجاست تا که نگوید عارف بیچاره دادخواه ندارد
2 میم سپاسی اگر قدم نهد پیش جیم اساسی دگر پناه ندارد
3 هر که نگوید که عارف آدم خوبی است عامی محض است و اشتباه ندارد
4 روز قیامت شود به صورت خرچنگ هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
1 هر کس که نمود جنده بازی دائم به ذکر علیل باشد
2 سوزاک نمایدش بلاشک گر دختر جبرئیل باشد
1 خوب دانَد حسابِ خویش جهان این مُحاسب بسی ذَکی باشد
2 احمد از تحت چون فرود آید پهلوی جاش مُتَّکی باشد
3 به حساب جُمَل هم اَر شمَری «احمد» و «پهلوی» یکی باشد