1 قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را یادش آن گُل که نه از کف ببَرَد باد او را
2 ملَکی بود قمر پیشِ خداوند عزیز مرتعی بود فلک خرّم و آزاد او را
3 چون خدا خلقِ جهان کرد به این طرز و مثال دقّتی کرد و پسندیده نیفتاد او را
4 دید چیزی که به دل چنگ زند در وی نیست لاجرم دل ز قمر کند و فرستاد او را
1 روزگار آسوده دارد مردم آزاده را زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را
2 از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را
3 خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان اصلاً اندر قلب تأثیریست حرفِ ساده را
4 من سر از بهرِ نثارِ مقدمت دارم به دوش چند پنهان سازم امرِ پیشِ پا افتاده را
1 خرِ عیسی است که از هر هنری باخبر است هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است
2 خوشلب و خوشدهن و چابک و شیرینحرکات کمخور و پردو و با تربیت و باربر است
3 خرِ عیسی را آن بیهنر انکار کند که خود از جملۀ خرهای جهان بیخبراست
4 قصدِ راکب را بی هیچ نشان میداند که کجا موقعِ مکثست و مقامِ گذر است
1 خواهم که دهم جان به تو میلِ دلم اینست ترسم که پسندت نشود مشکلم اینست
2 پروا مکن از قتلِ من امروز که فردا شرطست نگویم به کسی قاتلم اینست
3 منعم مکن از عشقِ بتان ناصح مشفق دیریست که خاصیّت آب و گلم اینست
4 رسوایِ جهان گشتم و بدنامِ خلایق از عشق تو ای ترک پسر حاصلم اینست
1 طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد آبِ حیوان بکُشَد نیز چو از سر گذرد
2 من ازین زندگی یک نهج آزرده شدم قند اگر هست نخواهم که مکّرر گذرد
3 گر همه دیدنِ یک سلسله مکروهاتست کاش این عمر گرانمایه سبکتر گذرد
4 تو از این خلعتِ هستی چه تفاخر داری این لباسی است که بر پیکرِ هر خر گذرد
1 نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد
2 امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد
3 چو دید از غمِ هجرانش سخت دلگیرم به دلنوازیِ این پیرِ گوشه گیر آمد
4 نمانده بود مرا طاقتِ جدایی او به موقع آمد و نیک آمد و هُژیر آمد
1 شکر خدا را که بخت هادیم آمد نامهای از حاج شیخ هادیم آمد
2 از پس سرگشتگی به وادی حیرت هادیِ سر منزلِ ایادیم آمد
3 از پسِ یک عمر رنج در طلبِ گنج هادیِ آن کانِ فضل و رادیم آمد
4 وز رشحاتِ غَمامِ فضل و کمالش نامهای امروز بهرِ شادیم آمد
1 چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید
2 جهد کردم تا نگویم رازِ دل بر هیچکس می کشان را رازِ دل بی اختیار آید پدید
3 گر مرا آسوده بینی در غمش نبود شگفت هر غریقی را پس از کوشش قرار آید پدید
4 بوسه چون بر لعلِ جانان می زنی نشمرده زن دیدم ام من گفتگو ها از شمار آید پدید
1 یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر گلبنانِ دگر از طرفِ گلستانِ دگر
2 بودم افسرده چو گُل دردی و بشکفتم باز نو بهارست به من تا به زمستانِ دگر
3 با نواهایِ دگر تهینتِ من گفتند بلبلانِ دگر از ساحتِ بستانِ دگر
4 عشق هر فکرِ دگر را ز دلم بیرون کرد همچو مهمان که کند بُخل به مهمانِ دگر
1 به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !
2 چگونه کوته خواهم شبی که اندر وی وصالِ دوست مهیّا و برگِ عشرت ساز
3 چگونه کوته خواهم شبی که سعدی گفت: «که دوست را ننماید شبِ وِصال دراز»
4 شبی بُوَد که ازو گشت شامِ دولت روز شبی بُوَد که ازو گشت صبحِ ملّت باز