قمر آن نیست که عاشق بَرَد از از ایرج میرزا غزل 1
1. قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را
یادش آن گُل که نه از کف ببَرَد باد او را
...
1. قمر آن نیست که عاشق بَرَد از یاد او را
یادش آن گُل که نه از کف ببَرَد باد او را
...
1. روزگار آسوده دارد مردم آزاده را
زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را
...
1. خرِ عیسی است که از هر هنری باخبر است
هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است
...
1. خواهم که دهم جان به تو میلِ دلم اینست
ترسم که پسندت نشود مشکلم اینست
...
1. طرب افسرده کند دل چو ز حدّ در گذرد
آبِ حیوان بکُشَد نیز چو از سر گذرد
...
1. نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد
که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد
...
1. شکر خدا را که بخت هادیم آمد
نامهای از حاج شیخ هادیم آمد
...
1. چون خورم می در سرم سودایِ یار آید پدید
راست باشد این مثل کز کار کار آید پدید
...
1. یاد کردند مرا باز به گلدانِ دگر
گلبنانِ دگر از طرفِ گلستانِ دگر
...
1. به دست جام شراب و به گوش نغمۀ ساز
شبی خوشست خدایا دراز باد دراز !
...
1. تا بر سر است سایۀ شه زاده ایرجم
گویی مگر به تاج فریدون مُتَوَّجَم
...
1. پیرم و آرزویِ وصلِ جوانان دارم
خانه ویران بود و حسرتِ مهمان دارم
...