ز یاران آن قَدر بد دیدهام از ایرج میرزا غزل 13
1. ز یاران آن قَدر بد دیدهام کز یار میترسم
به بیکاری چنان خو کردهام کز کار میترسم
...
1. ز یاران آن قَدر بد دیدهام کز یار میترسم
به بیکاری چنان خو کردهام کز کار میترسم
...
1. ما خریدیم به جان عشق تو نی با زر و سیم
به زر و سیم خَرَد عشقِ بتان مردِ لئیم
...
1. آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن
پا از گلیمِ خویش فزونتر دراز کن
...
1. باز روز آمد به پایان شامِ دلگیر است و من
تا سحر سودایِ آن زلفِ چو زنجیر است و من
...