1 بیا ساقی نقاب از رخ برافکن چکید از چشم من خون دل من
2 به آن لحنی که نه شرقی نه غربی است نوائی از مقام «لاتخف» زن
1 مسلمان از خودی مرد تمام است بخاکش تا خودی میرد غلام است
2 اگر خود را متاع خویش دانی نگه را جز بخود بستن حرام است
1 بهل ای دخترک این دلبری ها مسلمان را نزیبد کافری ها
2 منه دل بر جمال غازه پرورد بیاموز از نگه غارتگری ها
1 بگیر از ساغرشن لاله رنگی که تاثیرش دهد لعلی به سنگی
2 غزالی را دل شیری ببخشد بشوید داغ از پشت پلنگی
1 برهمن را نگویم هیچ کاره کند سنگ گران را پاره پاره
2 نیاید جز به زور دست و بازو خدائی را تراشیدن ز خاره
1 خیالش با مه و انجم نشیند نگاهشن سوی پروین ببیند
2 دل بیتاب خود را پیش او نه دم او رعشه از سیماب چیند
1 در صد فتنه را بر خود گشادی دو گامی رفتی و از پا فتادی
2 برهمن از بتان طاق خودراست تو قر ن را سر طاقی نهادی
1 عروس زندگی در خلوتش غیر که دارد در مقام نیستی سیر
2 گنهکاریست پیش از مرگ در قبر نکیرش از کلیسا ، منکر از دیر
1 شب این انجمن آراستم من چو مه از گردش خود کاستم من
2 حکایت از تغافلهای تو رفت ولیکن از میان برخاستم من
1 بسوزد مومن از سوز و جودش گشود هرچه بستند از گٹودش
2 جلال کبریائی در قیاش جمال بندگی اندر سجودش