1 میان امتان والا مقام است کهن امت دو گیتی را امام است
2 نیاساید ز کارفرینش که خواب و خستگی بر وی حرام است
1 یکی اندازه کن سود و زیان را چو جنت جاودانی کن جهان را
2 نمی بینی که ما خاکی نهادان چه خوش آراستیم این خاکدان را
1 سحرها در گریبان شب اوست دو گیتی را فروغ از کوکب اوست
2 نشان مرد حق دیگر چه گویم چو مرگید تبسم بر لب اوست
1 چه شور است این که در آب و گل افتاد ز یک دل عشق را صد مشکل افتاد
2 قرار یک نفس بر من حرام است بمن رحمی که کارم با دل افتاد
1 دگر ملت که کاری پیش گیرد دگر ملت که نوش از نیش گیرد
2 نگردد با یکی عالم رضامند دو عالم را به دوش خویش گیرد
1 مسلمانان که خود را فاش دیدند به هر دریا چو گوهر آرمیدند
2 اگر از خود رمیدند اندرین دیر بجان تو که مرگ خود خریدند
1 ز افرنگی صنم بیگانه تو شو که پیمانش نمیارزد به یک جو
2 نگاهی وام کن از چشم فاروق قدم بیباک نه در عالم نو
1 کبوتر بچه خود را چه خوش گفت که نتوان زیست با خوی حریری
2 اگر «یاهو» زنی از مستی شوق کله را از سر شاهین بگیری
1 نگاه تست شمشیر خدا داد به زخمش جان ما را حق بما داد
2 دل کامل عیارن پاک جان برد که تیغ خویش راب از حیا داد
1 بصدق فطرت رندانهء من بسوز آه بیتابانه من
2 بده آن خاک را ابر بهاری که در آغوش گیرد دانهء من