1 تو هم مثل من از خود در حجابی خنک روزی که خود را بازیابی
2 مرا کافر کند اندیشهء رزق ترا کافر کند علم کتابی
1 غم پنهاں که بی گفتن عیان است چو آید بر زبان یک داستان است
2 رهی پر پیچ و راهی خسته و زار چراغش مرده و شب درمیان است
1 نگیرد لاله و گل رنگ و بویم درون سینه ام مرد آرزویم
2 غم پنهان بحرف اندر نگجند اگر گنجد چه گویم با که گویم
1 مشو نخچیر ابلیسان این عصر خسان را غمزهٔ شان سازگار است
2 اصیلان را همان ابلیس خوشتر که یزدان دیده و کامل عیار است
1 غریبی دردمندی نی نوازی ز سوز نغمهء خود در گدازی
2 تو میدانی چه میجوید ، چه خواهد دلی از هر دو عالم بی نیازی
1 چه خوش صحرا که در وی کاروانها درودی خواند و محمل براند
2 به ریگ گرم او آور سجودی جبین را سوز تا داغی بماند
1 مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است ز کارش جبرئیل اندر خروش است
2 بیا نقش دگر ملت بریزیم که این ملت جهان را بار دوش است
1 ز شام ما برونور سحر را به قر ن باز خوان اهل نظر را
2 تو میدانی که سوز قرأت تو دگرگون کرد تقدیر عمر را
1 ضمیر عصر حاضر بی نقاب است گشادش در نمود رنگ وب است
2 جهانتابی ز نور حق بیاموز که او با صد تجلی در حجاب است
1 نگاه تو عتاب آلود تا چند بتان حاضر و موجود تا چند
2 درین بتخانه اولاد براهیم نمک پروردهٔ نمرود تا چند