1 تربت آن خسرو روشن ضمیر از ضمیرش ملتی صورت پذیر
2 گنبد او را حرم داند سپهر با فروغ از طوف او سیمای مهر
3 مثل فاتح آن امیر صف شکن سکه ئی زد هم به اقلیم سخن
4 ملتی را داد ذوق جستجو قدسیان تسبیح خوان بر خاک او
1 لاله بهر یک شعاع آفتاب دارد اندر شاخ چندین پیچ و تاب
2 چون بهار او را کند عریان و فاش گویدش جز یک نفس اینجا مباش
3 هر دو آمد یکدگر را ساز و برگ من ندانم زندگی خوشتر که مرگ
4 زندگی پیهم مصاف نیش و نوش رنگ و نم امروز را از خون دوش
1 قندهار آن کشور مینو سواد اهل دل را خاک او خاک مراد
2 رنگ ها ، بوها ، هواها ، آب ها آب ها تابنده چون سیماب ها
3 لاله ها در خلوت کهسار ها نارها یخ بسته اندر نارها
4 کوی آن شهر است ما را کوی دوست ساربان بر بند محمل سوی دوست
1 رازدان خیر و شر گشتم ز فقر زنده و صاحب نظر گشتم ز فقر
2 یعنی آن فقری که داند راه را بیند از نور خودی الله را
3 اندرون خویش جوید لااله در ته شمشیر گوید لااله
4 فکر جان کن چون زنان بر تن متن همچو مردان گوی در میدان فکن
1 شهر کابل خطهٔ جنت نظیر آب حیوان از رگ تاکش بگیر
2 چشم صائب از سوادش سرمه چین روشن و پاینده باد آن سر زمین
3 در ظلام شب سمن زارش نگر بر بساط سبزه می غلطد سحر
4 آن دیار خوش سواد ، آن پاک بوم باد او خوشتر ز باد شام و روم