1 سپاه تازه برانگیزم از ولایت عشق که در حرم خطری از بغاوت خرد است
2 زمانه هیچ نداند حقیقت او را جنون قباست که موزون بقامت خرد است
3 به آن مقام رسیدم چو در برش کردم طواف بام و در من سعادت خرد است
4 گمان مبر که خرد را حساب و میزان نیست نگاه بندهٔ مؤمن قیامت خرد است
1 پیر رومی مرشد روشن ضمیر کاروان عشق و مستی را امیر
2 منزلش برتر ز ماه و آفتاب خیمه را از کهکشان سازد طناب
3 نور قرآن در میان سینه اش جام جم شرمنده از آئینه اش
4 از نی آن نی نواز پاکزاد باز شوری در نهاد من فتاد
1 ای امیر خاور ای مهر منیر می کنی هر ذره را روشن ضمیر
2 از تو این سوز و سرور اندر وجود از تو هر پوشیده را ذوق نمود
3 می رود روشنتر از دست کلیم زورق زرین تو در جوی سیم
4 پرتو تو ماه را مهتاب داد لعل را اندر دل سنگ آب داد
1 تا نبوت حکم حق جاری کند پشت پا بر حکم سلطان میزند
2 در نگاهش قصر سلطان کهنه دیر غیرت او بر نتابد حکم غیر
3 پخته سازد صحبتش هر خام را تازه غوغائی دهد ایام را
4 درس او «الله بس باقی هوس» تا نیفتد مرد حق در بند کس
1 حکمت ارباب دین کردم عیان حکمت ارباب کین را هم بدان
2 حکمت ارباب کین مکر است و فن مکر و فن تخریب جان ، تعمیر تن
3 حکمتی از بند دین آزاده ئی از مقام شوق دور افتاده ئی
4 مکتب از تدبیر او گیرد نظام تا بکام خواجه اندیشد غلام
1 نکته ئی میگویم از مردان حال امتان را «لا» جلال «الا» جمال
2 لا و الا احتساب کائنات لا و الا فتح باب کائنات
3 هر دو تقدیر جهان کاف و نون حرکت از لا زاید از الا سکون
4 تا نه رمز لااله آید بدست بند غیر الله را نتوان شکست
1 چیست فقر ای بندگان آب و گل یک نگاه راه بین یک زنده دل
2 فقر کار خویش را سنجیدن است بر دو حرف لا اله پیچیدن است
3 فقر خیبر گیر با نان شعیر بستهٔ فتراک او سلطان و میر
4 فقر ذوق و شوق و تسلیم و رضاست ما امینیم این متاع مصطفی است
1 مرد حر محکم ز ورد «لاتخف» ما بمیدان سر بجیب او سر بکف
2 مرد حر از لااله روشن ضمیر می نگردد بندهٔ سلطان و میر
3 مرد حر چون اشتران باری برد مرد حر باری برد خاری خورد
4 پای خود را آنچنان محکم نهد نبض ره از سوز او بر می جهد
1 نکته ها از پیر روم آموختم خویش را در حرف او واسوختم
2 مال را گر بهر دین باشی حمول «نعم مال صالح’‘ گوید رسول
3 گر نداری اندر این حکمت نظر تو غلام و خواجهٔ تو سیم و زر
4 از تهی دستان گشاد امتان از چنین منعم فساد امتان
1 ای هماله ! ای اطک ، ای رود گنگ زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ
2 پیر مردان از فراست بی نصیب نوجوانان از محبت بی نصیب
3 شرق و غرب آزاد و ما نخچیر غیر خشت ما سرمایهٔ تعمیر غیر
4 زندگانی بر مراد دیگران جاودان مرگست ، نی خواب گران