1 تا نبوت حکم حق جاری کند پشت پا بر حکم سلطان میزند
2 در نگاهش قصر سلطان کهنه دیر غیرت او بر نتابد حکم غیر
3 پخته سازد صحبتش هر خام را تازه غوغائی دهد ایام را
4 درس او «الله بس باقی هوس» تا نیفتد مرد حق در بند کس
1 ای تو ما بیچارگان را ساز و برگ وا رهان این قوم را از ترس مرگ
2 سوختی لات و منات کهنه را تازه کردی کائنات کهنه را
3 در جهان ذکر و فکر انس و جان تو صلوت صبح تو بانگ اذان
4 لذت سوز و سرور از لا اله در شب اندیشه نور از لا اله
1 نکته ها از پیر روم آموختم خویش را در حرف او واسوختم
2 مال را گر بهر دین باشی حمول «نعم مال صالح’‘ گوید رسول
3 گر نداری اندر این حکمت نظر تو غلام و خواجهٔ تو سیم و زر
4 از تهی دستان گشاد امتان از چنین منعم فساد امتان
1 نکته ئی میگویم از مردان حال امتان را «لا» جلال «الا» جمال
2 لا و الا احتساب کائنات لا و الا فتح باب کائنات
3 هر دو تقدیر جهان کاف و نون حرکت از لا زاید از الا سکون
4 تا نه رمز لااله آید بدست بند غیر الله را نتوان شکست
1 ای ز خود پوشیده خود را بازیاب در مسلمانی حرامست این حجاب
2 رمز دین مصطفی دانی که چیست فاش دیدن خویش را شاهنشی است
3 چیست دین؟ دریافتن اسرار خویش زندگی مرگ است بی دیدار خویش
4 آن مسلمانی که بیند خویش را از جهانی برگزیند خویش را
1 پیر رومی مرشد روشن ضمیر کاروان عشق و مستی را امیر
2 منزلش برتر ز ماه و آفتاب خیمه را از کهکشان سازد طناب
3 نور قرآن در میان سینه اش جام جم شرمنده از آئینه اش
4 از نی آن نی نواز پاکزاد باز شوری در نهاد من فتاد
1 سپاه تازه برانگیزم از ولایت عشق که در حرم خطری از بغاوت خرد است
2 زمانه هیچ نداند حقیقت او را جنون قباست که موزون بقامت خرد است
3 به آن مقام رسیدم چو در برش کردم طواف بام و در من سعادت خرد است
4 گمان مبر که خرد را حساب و میزان نیست نگاه بندهٔ مؤمن قیامت خرد است
1 پس چه باید کرد ای اقوام شرق باز روشن می شود ایام شرق
2 در ضمیرش انقلاب آمد پدید شب گذشت و آفتاب آمد پدید
3 یورپ از شمشیر خود بسمل فتاد زیر گردون رسم لادینی نهاد
4 گرگی اندر پوستین بره ئی هر زمان اندر کمین بره ئی
1 می کند بند غلامان سخت تر حریت می خواند او را بی بصر
2 گرمی هنگامهٔ جمهور دید پرده بر روی ملوکیت کشید
3 سلطنت را جامع اقوام گفت کار خود را پخته کرد و خام گفت
4 در فضایش بال و پر نتوان گشود با کلیدش هیچ در نتوان گشود
1 حکمت ارباب دین کردم عیان حکمت ارباب کین را هم بدان
2 حکمت ارباب کین مکر است و فن مکر و فن تخریب جان ، تعمیر تن
3 حکمتی از بند دین آزاده ئی از مقام شوق دور افتاده ئی
4 مکتب از تدبیر او گیرد نظام تا بکام خواجه اندیشد غلام