1 اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی
2 سخن بی پرده گو با ما شد آن روز کم آمیزی که می گفتند تو ما را چنین خواهی چنان خواهی
3 نگاه بی ادب زد رخنه ها در چرخ مینائی دگر عالم بنا کن گر حجابی درمیان خواهی
4 چنان خود را نگه داری که با این بی نیازی ها شهادت بر وجود خود ز خون دوستان خواهی
1 کشیدی باده ها در صحبت بیگانه پی در پی بنور دیگران افروختی پیمانه پی در پی
2 ز دست ساقی خاور دو جام ارغوان در کش که از خاک تو خیزد نالهٔ مستانه پی در پی
3 دلی کو از تب و تاب تمنا آشنا گردد زند بر شعله خود را صورت پروانه پی در پی
4 ز اشک صبحگاهی زندگی را برگ و ساز آور شود کشت تو ویران تا نریزی دانه پی در پی
1 درون سینهٔ ما سوز آرزو ز کجاست؟ سبو ز ماست ولی باده در سبو ز کجاست؟
2 گرفتم اینکه جهان خاک و ما کف خاکیم به ذره ذره ما درد جستجو ز کجاست؟
3 نگاه ما به گریبان کهکشان افتد جنون ما ز کجا شور های و هو ز کجاست؟
1 فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین
2 اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود نگر ریز به نیستان من برق و شرار این چنین
3 باد بهار را بگو پی به خیال من برد وادی و دشت را دهد نقش و نگار این چنین
4 زادهٔ باغ و راغ را از نفسم طراوتی در چمن تو زیستم با گل و خار این چنین
1 من بندهٔ آزادم عشق است امام من عشق است امام من عقل است غلام من
2 هنگامهٔ این محفل از گردش جام من این کوکب شام من این ماه تمام من
3 جان در عدم آسودهٔ بی ذوق تمنا بود مستانه نوا ها زد در حلقه دام من
4 ای عالم رنگ و بو این صحبت ما تا چند مرگست دوام تو عشق است دوام من
1 چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن همین خاک سیه را جلوه گاهی میتوان کردن
2 نگاه خویش را از نوک سوزن تیز تر گردان چو جوهر در دل آئینه راهی میتوان کردن
3 درین گلشن که بر مرغ چمن راه فغان تنگ است بانداز گشود غنچه آهی می توان کردن
4 نه این عالم حجاب او را نه آن عالم نقاب او را اگر تاب نظر داری نگاهی میتوان کردن
1 دو دسته تیغم و گردون برهنه ساخت مرا فسان کشیده بروی زمانه آخت مرا
2 من آن جهان خیالم که فطرت ازلی جهان بلبل و گل را شکست و ساخت مرا
3 می جوان که به پیمانه تو می ریزم ز راوقی است که جام و سبو گداخت مرا
4 نفس به سینه گدازم که طایر حرمم توان ز گرمی آواز من شناخت مرا
1 دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم کجا چشمی که بیند آن تماشائی که من دارم
2 دگر دیوانه ئی آید که در شهر افکند هوئی دو صد هنگامهٔ خیزد ز سودائی که من دارم
3 مخور نادان غم از تاریکی شبها که میآید که چون انجم درخشد داغ سیمائی که من دارم
4 ندیم خویش میسازی مرا لیکن از آن ترسم نداری تاب آن آشوب و غوغائی که من دارم
1 بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله هزاران ناله خیزد از دل پرکاله پرکاله
2 فشان یک جرعه بر خاک چمن از بادهٔ لعلی که از بیم خزان بیگانه روید نرگس و لاله
3 جهان رنگ و بو دانی ولی دل چیست میدانی مهی کز حلقهٔ آفاق سازد گرد خود هاله
1 مه و ستاره که در راه شوق هم سفرند کرشمه سنج و ادا فهم و صاحب نظرند
2 چه جلوه هاست که دیدند در کف خاکی قفا بجانب افلاک سوی ما نگرند