1 بود انسان در جهان انسان پرست ناکس و نابود مند و زیر دست
2 سطوت کسری و قیصر رهزنش بند ها در دست و پا و گردنش
3 کاهن و پاپا و سلطان و امیر بهر یک نخچیر صد نخچیر گیر
4 صاحب اورنگ و هم پیر کنشت باج بر کشت خراب او نوشت
1 شد اسیر مسلمی اندر نبرد قائدی از قائدان یزد جرد
2 گبر باران دیده و عیار بود حیله جو و پرفن و مکار بود
3 از مقام خود خبردارش نکرد هم ز نام خود خبردارش نکرد
4 گفت می خواهم که جان بخشی مرا چون مسلمانان امان بخشی مرا
1 بود معماری ز اقلیم خجند در فن تعمیر نام او بلند
2 ساخت آن صنعت گر فرهاد زاد مسجدی از حکم سلطان مراد
3 خوش نیامد شاه را تعمیر او خشمگین گردید از تقصیر او
4 آتش سوزنده از چشمش چکید دست آن بیچاره از خنجر برید
1 هر که پیمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رست
2 مؤمن از عشق از مؤمنست عشق را ناممکن ما ممکن است
3 عقل سفاک است و او سفاک تر پاک تر چالاک تر بیباک تر
4 عقل در پیچاک اسباب و علل عشق چوگان باز میدان عمل
1 جوهر ما با مقامی بسته نیست باده ی تندش بجامی بسته نیست
2 هندی و چینی سفال جام ماست رومی و شامی گل اندام ماست
3 قلب ما از هند و روم و شام نیست مرز و بوم او به جز اسلام نیست
4 پیش پیغمبر چو کعب پاک زاد هدیه یی آورد از بانت سعاد
1 آنچنان قطع اخوت کرده اند بر وطن تعمیر ملت کرده اند
2 تا وطن را شمع محفل ساختند نوع انسان را قبائل ساختند
3 جنتی جستند در بئس القرار تا «احلوا قومهم دار البوار»
4 این شجر جنت ز عالم برده است تلخی پیکار بار آورده است
1 در بهاران جوش بلبل دیده ئی رستخیز غنچه و گل دیده ئی
2 چون عروسان غنچه ها آراسته از زمین یک شهر انجم خاسته
3 سبزه از اشک سحر شوئیده ئی از سرود آب جو خوابیده ئی
4 غنچه ئی بر می دمد از شاخسار گیردش باد نسیم اندر کنار
1 ملتی را رفت چون آئین ز دست مثل خاک اجزای او از هم شکست
2 هستی مسلم ز آئین است و بس باطن دین نبی این است و بس
3 برگ گل شد چون ز آئین بسته شد گل ز آئین بسته شد گلدسته شد
4 نغمه از ضبط صدا پیداستی ضبط چون رفت از صدا غوغاستی
1 عهد حاضر فتنه ها زیر سر است طبع ناپروای او آفت گر است
2 بزم اقوام کهن برهم ازو شاخسار زندگی بی نم ازو
3 جلوه اش ما را ز ما بیگانه کرد ساز ما را از نوا بیگانه کرد
4 از دل ما آتش دیرینه برد نور و نار لااله از سینه برد
1 در شریعت معنی دیگر مجو غیر ضو در باطن گوهر مجو
2 این گهر را خود خدا گوهر گر است ظاهرش گوهر بطونش گوهر است
3 علم حق غیر از شریعت هیچ نیست اصل سنت جز محبت هیچ نیست
4 فرد را شرع است مرقات یقین پخته تر از وی مقامات یقین