بود معماری ز از اقبال لاهوری رموز بیخودی 12
1. بود معماری ز اقلیم خجند
در فن تعمیر نام او بلند
1. بود معماری ز اقلیم خجند
در فن تعمیر نام او بلند
1. هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
1. جوهر ما با مقامی بسته نیست
باده ی تندش بجامی بسته نیست
1. آنچنان قطع اخوت کرده اند
بر وطن تعمیر ملت کرده اند
1. در بهاران جوش بلبل دیده ئی
رستخیز غنچه و گل دیده ئی
1. ملتی را رفت چون آئین ز دست
مثل خاک اجزای او از هم شکست
1. عهد حاضر فتنه ها زیر سر است
طبع ناپروای او آفت گر است
1. در شریعت معنی دیگر مجو
غیر ضو در باطن گوهر مجو
1. سائلی مثل قضای مبرمی
بر در ما زد صدای پیهمی
1. می گشایم عقده از کار حیات
سازمت آگاه اسرار حیات
1. با تو آموزم زبان کائنات
حرف و الفاظ است اعمال حیات
1. ایکه با نادیده پیمان بسته ئی
همچو سیل از قید ساحل رسته ئی