1 محو کن نقش خود از روی ورق تا بخوانی آیت اثبات حق
2 هان حسینی قصه را کوتاه کن بی حسینی عزم آن درگاه کن
3 حاصل الامر آفت خود هم توئی نور حق پیداست نامحرم توئی
4 ای به پستی مانده از بالا مپرس تیغ لانارانده از الا مپرس
1 دیده باطن اگر بینا شود آنچه پنهان خواندۀ پیدا شود
2 سر وحدت را به بینی بی بیان عین عین اینجا فرو شد در بیان
3 آنکه در بحر حقیقت راه یافت گوهر حق الیقین ناگاه یافت
4 از دو کون آزاد و از خود هم برست مرغ آن بر شاخ اَو اَدنی نشست
1 ای اسیر خود حجاب خود توئی پاک باید دامن از گرد دوئی
2 جان چو پروانه بروی شمع ب اش آنگهی در بزم وحدت جمع باش
3 یک دل و صد آرزویش مشکل است یک مرادت بس بود چون یک دلست
4 هر کرا در دل پریشانی کشد زود بنیادش ب ه ویرانی کشد
1 بند راه توهم از اوصاف تست پردهای خویش بردار از نخست
2 دل چه از سودای نفسانی برست بر سر تخت تجلی خوش نشست
3 چیست انوار تجلی بی نشان آنچه از سر تو آید بی گمان
4 وهم و فهم اینجا نگنجد چون خیال نی عبارت را در این معنی مجال
1 چون زدود آئینۀ صافی شد زشک رو نماید صورت انس و ملک
2 آنکه وقت خویش بودش در نظر وصف حالش گشت مازاغ البصر
3 تا تو با وقتی ز کار افتاده ای وقت اگر با تو بود آزاده ای
4 وقت اگر با تو نماید حال تست بازیابی نقد وقت خود درست
1 رهروی ناگه بنزد بایزید چون بر آمد خانه را دربسته دید
2 حلقه بر در زد که مرغ دام کو رهبر عالم شد بسطام کو
3 بایزیدش گفت کای روشن روان سالها شد تا ازو جویم نشان
4 در همه عمر آرزوی او مراست بایزید اندر همه عالم کجاست
1 صبحدم بر کف نهادم جام عشق تا شدم سرمست و بی آرام عشق
2 دل که در دستم نیامد دامنش چون شفق در خون زدم پیراهنش
3 در مشام جانم آمد بوی دوست چون ملک چرخی زدم در کوی دوست
4 ساقی آمد جام جان افروزداد بلبلان را مژده نوروز داد