1 ترسا بچهای ناگه بر کف می گلناری از صومعه باز آمد سرمست به عیاری
2 بنشست چو عیاران آن مونس غمخواران از پسته خندان کرد آغاز شکر باری
3 افتاد ز عشق او در صومعه غوغایی جستند ز سالوسی پیران همه بیزاری
4 از دیدهٔ پیر ما شد اشک روان حالی چون دید مریدان را از عشق بدان زاری
1 خجسته زمانی و خوش روزگاری که بازآید از در مرا چون تو یاری
2 ز رویت بهشتی شود مسکن ما به هر گوشهای بشکفد لالهزاری
3 به سرو روان تو گوید دو چشمم کجا میروی از چنین جویباری
4 لبم را توقع بود پایبوسی که را زهره باشد حدیث کناری
1 معذورم اگر ورزم سودای چنین یاری ای چشم ملامتگر بنگر به رخش باری
2 خامی که بدین صورت در کار نمیآید او را نتوان گفتن جز صورت دیواری
3 گرد شکرت گردم کز وی مگسی رانم انصاف نمیدانم شیرینتر از این کاری
4 در عهد لبت شاید کز بهر شکر آید از مصر بدین جانب هر روز خریداری
1 دیگر نخوانم جان تورا زیرا که از جان خوشتری از حسن خوبان نشمرم حسنت که ایشان خوشتری
2 تشبیه رویت کردمی در حسن هر باری به مه چون نیک وا دیدم بسی از ماه تابان خوشتری
3 در بوستان گل دیدهام سنبل بسی بوییدهام از رو و مو ای خوش پسرهم زین و هم زان خوشتری
4 چون زلف عنبربار خود داری پریشان کار من لیکن چو از باد صبا گردد پریشان خوشتری
1 بازیچه نیست آخر آیین عشقبازی با دوست درنگیرد تا روح در نبازی
2 چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت در بتپرستیم دان با نسبت مجازی
3 تا آفتاب تابان از شرق برنیاید پروانه مینماید با شمع عشقبازی
4 گلهای نوبهاری چون در شکفتن آید ای نخلبند آن به کز موم گل نسازی
1 به خوبیست هر دل نوازی ایازی ولی همچو محمود کو پاک بازی
2 نخواهم که روی رقیبان ببینم گدا را ز سگ واجب است احترازی
3 جهان پر ز حسن است کو مهرورزی که با ناز خوبان نماید نیازی
4 ز هجران وصل دلارام ما دان به هر جا که پیداست سوزی و سازی
1 به یک کرشمه توانی که کار ما سازی ولی به چارۀ بیچارگان نپردازی
2 در آرزوی خیالت غلام خوابم من خنک کسی که تواش همنشین و همرازی
3 عیار مهر تو یک ذره کم نگردانم اگر به بوته عشقم چو سیم بگدازی
4 چو ما به دیدن رویت ز دور خرسندیم نسیم با سر زلفت چرا کند بازی
1 کیست کاین فتنه نشاند که تو میآغازی کیست بر روی زمین کش تو نمیاندازی
2 نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
3 پیش از آن کز غم تو خانه بپردازد دل خوش بود گر نفسی با دل من پردازی
4 همچو نایم به دم و ناله بسی داشتهاند چه بود نیز چو چنگم نفسی بنوازی
1 در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی
2 وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی
3 همیروم ز پی کاروان فقر مگر به گوش ما رسد از دور ناله جرسی
4 به آتشی که در این شب ز دور میبینم کجا رسم که به موسی نمیرسد قبسی
1 نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی که مرا با دگری هست خیالی باقی
2 مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت وان قدر نیز نخواهم که بود ای ساقی
3 مست گشتیم و نخواهی تو که فانی گردیم زان که در آرزوی عربدۀ عشاقی
4 هر کجا پرتو حسنیست ز رویت اثریست آفتابی تو که منظور همه آفاقی