1 نوروز و عید ماست که روی تو دیدهایم وز شام غم به صبح سعادت رسیدهایم
2 ای نور دیده! چهرهٔ روشن به ما نمای کز بهر دیدن تو سراپای دیدهایم
3 از آرزوی روی و لب جانفزای تو صد باز پشت دست به دندان گزیدهایم
4 بگذر دمی به ناز که دیبای روی زرد از احترام در قدمت گستریدهایم
1 تا به شیراز نگارم ز سفر باز آمد راحت روح من خسته جگر باز آمد
2 ناگه آن ماه پری چهره روان از چشمم همچو سیاره شد و همچو قمر باز آمد
3 آن صنم نور بصر بود، برفت از بصرم وین زمان در بصرم نور بصر باز آمد
4 همچو پسته من دل خسته نگنجم در پوست که مرا یار شکرخنده ز در باز آمد
1 روز نوروز و می و مطرب و معشوق و بهار مستی و عشرت و آغوش و بر و بوس و کنار
2 سمن و نسترن و یاسمن و سرو چمن سوسن و برگ گل و جام می و روی نگار
3 کام و آرام و نشاط و طرب و عیش و خوشی سرو و شمشاد و گل و سنبل و سیب و به و نار
4 مستی نرگس و رنگ چمن و سایه ی بید غلغل بلبل و بوی گل و آواز هزار
1 ترک سرمست تو خون دل ما میریزد بیگنه خون دل خسته چرا میریزد
2 مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم هرچه دارد همه در پای شما میریزد
3 تا صبا میزند از چین سر زلف تو دم نافههای ختن از باد هوا میریزد
4 سنبلت پای دل پیر و جوان میبندد نرگست خون دل شاه و گدا میریزد
1 نگار عهد شکن بی وفای دوران است بیا و دور رخش را ببین که دور آن است
2 خطش چو خضر و دو زلفش بسان ظلمات است ولی لب و دهنش همچو آب حیوان است
3 دمی که در نظرم آن نگار دلجوی است شبی که در برم آن راحت دل و جان است
4 بهار و باده و معشوق و چنگ و بانگ دف است بهشت و کوثر و حور و قصور و رضوان است
1 ساقی بیا و جام طرب پرشراب کن بیدار باش و دیده ی غفلت به خواب کن
2 ای آفتاب کشور خوبی! به وقت صبح خاطر منور از می چون آفتاب کن
3 گر بایدت شراب، بیا خون من بخور ور بایدت کباب، دلم را کباب کن
4 گفتم بر طبیب که زارم ز دور چرخ گفتا دوای خویش ز دور شراب کن
1 روز نوروز و هوای چمن و فصل بهار خوش بود جام می و بوی گل و روی نگار
2 از گل و نسترن و یاسمن و سرو و سمن باغ پرنقش و نگارست، زهی نقش و نگار!
3 بر لب ساغر گل، عکس می شورانگیز بر کف دست شقایق، قدح نوشگوار
4 گسترانند در اطراف چمن دیبه سبز یا مگر خاک چمن نقش کنند از ژنگار
1 چنان که قطرهٔ شبنم ز ارغوان بچکد عرق ز عارض آن ماه مهربان بچکد
2 ز شرم آتش و آب رخش به طرف چمن گل آب گردد و بر روی گلستان بچکد
3 اگر ز دیدهٔ من یک زمان نهان گردد هزار قطرهٔ خونم ز دیدگان بچکد
4 ز دست دیده و دل روز و شب به فریادم ز بس که خون دل از دیدهام روان بچکد