باز آی، که از جان اثری از هلالی جغتایی رباعی 1
1. باز آی، که از جان اثری نیست مرا
مدهوشم و از خود خبری نیست مرا
...
1. باز آی، که از جان اثری نیست مرا
مدهوشم و از خود خبری نیست مرا
...
1. یاران کهن، که بنده بودم همه را
در بند جفای خود شنودم همه را
...
1. آیینهٔ نورست رخ یار امشب
ای مه، بنشین در پس دیوار امشب
...
1. شد ماه من آن شمع شبافروز امشب
گو چرخ و فلک ز رشک میسوز امشب
...
1. گر دل برود من نروم از نظرت
ور جان بدهم، خاک شوم در گذرت
...
1. ای سیمذقن، این چه دهان و چه لبست؟
این خال چه خال و این چه زلف عجبست؟
...
1. از بس که مرا دولت بیدار کمست
گفتن نتوان که تا چه مقدار کمست
...
1. در عالم بیوفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنیآدم نیست
...
1. غم دارم و غمگسار میباید و نیست
در دست من آن نگار میباید و نیست
...
1. امروز مرا غیر پریشانی نیست
در مشکل من امید آسانی نیست
...
1. روز و شب من به گفتگوی تو گذشت
سال و مه من به جستجوی تو گذشت
...
1. آنی که تمام از نمکت ریختهاند
ذرات وجودت ز نمک بیختهاند
...