1 باز آی، که از جان اثری نیست مرا مدهوشم و از خود خبری نیست مرا
2 خواهم که به جانب تو پرواز کنم اما چه کنم بال و پری نیست مرا
1 یاران کهن، که بنده بودم همه را در بند جفای خود شنودم همه را
2 زنهار! از کس وفا مجویید که من دیدم همه را و آزمودم همه را
1 آیینهٔ نورست رخ یار امشب ای مه، بنشین در پس دیوار امشب
2 ای مهر بپوش روی خود را در ابر ای صبح، دم خویش نگه دار امشب
1 شد ماه من آن شمع شبافروز امشب گو چرخ و فلک ز رشک میسوز امشب
2 امشب نه شب وصل، شب قدر منست بهتر ز هزار روز نوروز امشب
1 گر دل برود من نروم از نظرت ور جان بدهم، خاک شوم در گذرت
2 چون گرد شوم بر آستانت آیم بنشینم و برنخیزم از خاک درت
1 ای سیمذقن، این چه دهان و چه لبست؟ این خال چه خال و این چه زلف عجبست؟
2 روی تو در آن دو زلف مشکین چه عجب؟ هر روز که هست در میان دو شبست
1 از بس که مرا دولت بیدار کمست گفتن نتوان که تا چه مقدار کمست
2 رنجیست فراقت که کمش بسیارست عیشیست وصال تو، که بسیار کمست
1 در عالم بیوفا کسی خرم نیست شادی و نشاط در بنیآدم نیست
2 آن کس که درین زمانه او را غم نیست یا آدم نیست، یا از این عالم نیست
1 غم دارم و غمگسار میباید و نیست در دست من آن نگار میباید و نیست
2 درد سر اغیار نمیباید و هست تشریف حضور میباید و نیست
1 امروز مرا غیر پریشانی نیست در مشکل من امید آسانی نیست
2 غم کشت مرا و کس به دادم نرسید بالله که درین شهر مسلمانی نیست