1 در عشق نکویان چه فراق و چه وصال؟ بدحالی عاشقان بود در همه حال
2 گر وصل بود مدام سوزست و گداز ور هجر بود تمام رنجست و ملال
1 من باده به مردم خردمند خوردم یا از کف خوبان شکرخند خوردم
2 هرگز نخورم ز باده خوردن سوگند حاشا که به جای باده سوگند خورم
1 از درد دل خود به فغانم چه کنم؟ وز زندگی خویش به جانم چه کنم؟
2 صبرست مرا چاره و دانند همه لیکن من بیچاره ندانم، چه کنم؟
1 نی از تو حیات جاودان میخواهم نی عیش و تنعم جهان میخواهم
2 نی کام دل و راحت جان میخواهم آنی که رضای توست آن میخواهم
1 تا چشم تو عشوهساز خواهد بودن صد دلشده عشقباز خواهد بودن
2 تا از طرف تو ناز خواهد بودن از جانب ما نیاز خواهد بودن
1 ای همنفس چند، که یارید به من عاشق شدهام، مرا گذارید به من
2 چندم گویید کز فلان دل بردار من دانم و دل، شما چه دارید به من؟
1 کس نیست انیس دل غمپرور من تا پاک کند اشک ز چشم تر من
2 سویم هم آب چشم میآید بس آن نیز روان میگذرد از سر من
1 مسکینم و کوی عاشقی منزل من مسکین من و دیگر دل بیحاصل من
2 ای جان حزین تو نیز مسکین کسی مسکین تو مسکین من و مسکین دل من
1 دور از تو صبوری نتواند دل من وصل تو حیات خویش داند دل من
2 آهسته رو ای دوست که دل همره توست زنهار چنان مرو که ماند دل من
1 سبحانالله! چه شکل موزونست این؟ از هرچه گمان برند افزونست این
2 نتوان گفت که چیست یا چونست این؟ کز دایرهٔ خیال بیرونست این