1 زین پیش لطف بود و کنون جور و کین همه اول چه بود آن همه؟ آخر چه این همه؟
2 خوبان، ز اهل درد شما را چه آگهی؟ ایشان نیازمند و شما نازنین همه
3 غمهای دوست، اندک و بسیار هر چه هست بادا نصیب این دل اندوهگین همه!
4 ای دیده، از غبار رهش توتیا مجوی کز گریه تو گل شده روی زمین همه
1 من بنده کمین و تو سلطان کشوری روزی بچشم لطف برین بنده بنگری
2 جان و دلست صورت و جسم لطیف تو روح مجسمی و حیات مصوری
3 گفتی: هلاک شو، که بسوی تو بنگرم اینک هلاک میشوم، ای کاش بنگری!
4 در هر گذر که باشم و بینی مرا ز دور نزدیک من رسی و نبینی و بگذری
1 ز دوری تا به کی، ما را چنین مهجور میداری؟ وگر نزدیک میآیم تو خود را دور میداری
2 طبیب من تویی، اما مرا بیمار میخواهی دوای من تویی، اما مرا رنجور میداری
3 به نور خود شبی روشن نکردی مجلس ما را چراغ آشنایی را چرا بینور میداری؟
4 مگر کیفیت رنج خمار، ای جان، نمیدانی که ما را بیشراب لعل خود مخمور میداری؟
1 کیست آن سرو روان؟ کز ناز دامن بر زده جامه گلگون کرده و آتش بعالم در زده
2 کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب با حریفان دگر تا صبح دم ساغر زده
3 وصف قد نازکش، گر راست میپرسی ز من سرو آزادیست کز باغ لطافت سر زده
4 خواب چون آید؟ که شبها بر دل ما تا سحر هر زمان زنجیر زلفش حلقه ای دیگر زده
1 ما ز یک جانب، رقیب از یک طرف در کوی تو روی با ما کن، که چشم او نبیند روی تو
2 دیده نااهل و روی این چنین، حیفست، حیف! چشم بد، یارب، نیفتد بر رخ نیکوی تو!
3 بعد ازین سر از سر زانو نخواهم برگرفت تا نبینم غیر را زین بیش همزانوی تو
4 می کنی بیداد و میگویی که: این خوی منست این چه خوی و این چه بیدادست؟ داد از خوی تو!
1 سحرگاهان که چون خورشید از منزل برون آیی به رخسار جهانافروز عالم را بیارایی
2 به رعنایی بِه از سروی، به زیبایی فزون از گل تعالی الله! چه لطفست این؟ به زیباییّ و رعنایی
3 مرا گویی که: جان بگذار و فرمایی که: دل خون کن به جان و دل مطیعم، هر چه گویی، هر چه فرمایی
4 مگر جانی، که هر جا آمدی ناگه برون رفتی؟ مگر عمری، که هر گه میروی دیگر نمیآیی؟
1 تیر و کمان گرفتهای، سوی شکار میروی صید تواند عالمی، بهر چه کار میروی؟
2 جانب صیدگه شدی، همره خویش بر مرا بیسگ خویشتن مرو، چون به شکار میروی
3 وه! چه سوار طرفهای! کز سر مهر پیش تو چرخ پیاده میرود چون تو سوار میروی
4 چون گذری به چشم من بر مژهها قدم منه چند به پای همچو گل بر سر خار میروی؟
1 کشیدهای می و بالای منظر آمدهای تو آفتابی و امروز خوش برآمدهای
2 چو گل، به روی عرق کرده، میرسی از راه بیا، بیا، که عجب تازه و تر آمدهای!
3 بیا، که خیزم و از شوق در برت گیرم که نخل باغ جهانی و در بر آمدهای
4 سرآمدند به خوبی همه بتان، لیکن تو نور چشمی و از جمله بر سر آمدهای
1 آخر، ای شوخ، دل از جور تو غمگین تا کی؟ وین جفاهای تو بر عاشق مسکین تا کی؟
2 گریه تلخ مرا کشت، بگو، بهر خدا که: ترا باد گران خنده شیرین تا کی؟
3 بی سبب چشم ترا خشم بمردم تا چند؟ بی جهت گوشه ابروی ترا چین تا کی؟
4 رفتنت شیوه و دیر آمدنت آیینست آمد و رفت باین شیوه و آیین تا کی؟
1 زهی شراب لبت مایه طربناکی! نموده نرگس مستت هزار بی باکی
2 گذر بدامن پاکت نکرده باد صبا کجا شکفت گلی در چمن بدین پاکی؟
3 بیک کرشمه، که کردی، هزار دل بردی تبارک الله ازین چابکی و چالاکی!
4 نشسته ام برهت چون غبار و می ترسم که ناگهان بکشی دامن از من خاکی