1 بکجا روم ز دردت؟ چه دوا کنم؟ چه چاره؟ که هزار باره خون شد جگر هزار پاره
2 منم و ز عشق دردی، که اگر بکوه گویم بخدا! که نرم گردد دل سخت سنگ خاره
3 بدو دیده کی توانم که رخ تو سیر بینم؟ دو هزار دیده خواهم که: ترا کنم نظاره
4 مه من، ز جمع خوبان بکسی ترا چه نسبت؟ تو زیاده ای ز ماه و دگران کم از ستاره
1 ای مسلمانان، گرفتارم بدست کافری شوخ چشمی، تیز خشمی، ظالمی، غارتگری
2 با اسیران و غریبان سرکشی هر دم کنی از رخ گل رنگ او هر سو بهار خرمی
3 با حریفان دگر معشوق عاشق پروری وز دهان تنگ او هر گوشه تنگ شکری
4 چیست دانی، صف بصف، مژگان تیزش هر طرف؟ ناوک اندازان سپاهی، نیزه داران لشکری
1 گفتی: بگو که: بنده فرمان کیستی؟ ما بنده توایم، تو سلطان کیستی؟
2 جان میدهد ز بهر تو خلقی بهر طرف آیا ازین میانه تو جانان کیستی؟
3 ای گنج حسن، با تو چه حاجت بیان شوق؟ هم خود بگو که: در دل ویران کیستی؟
4 می بینمت که: بر سر ناز و کرشمه ای تا باز در کمین دل و جان کیستی؟
1 سوی شکار، ای بت رعنا، چه میروی؟ شهری خراب تست، به صحرا چه میروی؟
2 گر میروی به شهر، که صیدی فتد به دام اینجا مرا گذاشته، تنها چه میروی؟
3 بیسگ نمیروند سواران به عزم صید چون ما سگ توایم، تو بیما چه میروی؟
4 صید تواند گوشهنشینان شهر و کوی بر عزم وحش بادیهپیما چه میروی؟
1 سینه مجروحست و از هر جانبی صد غم درو با چنین غمها کجا باشد دل خرم درو؟
2 در دهان غنچه از لعل تو آب حسرتست اینکه پندارند مردم قطره شبنم درو
3 سالها حیران او بودم، کسی آگه نشد زانکه حیرانند چون من، جمله عالم درو
4 عاشقان را آن سر کو از همه عالم بهست و آن سگان هم بهتر از خیل بنی آدم درو
1 چند پرسم خبر وصل و نیابم اثری؟ مگر این بخت بخوابست و ندارد خبری؟
2 چند از دیده برویت نگرم پیش رقیب؟ گوشه ای خواهم و از روی فراغت نظری
3 دیگران مانع انسند، خوش آن خلوت وصل که همین ما و تو باشیم و نباشد دگری
4 میوه عیش نخوردیم ز نخل قد تو این چه عمریست که از عمر نخوردیم بری؟
1 ای صد هزار چون من خاک در سرایی کز وی برون خرامد مثل تو دلربایی
2 خواهم که با تو باشم، اما کجا نشیند مثل تو پادشاهی با همچو من گدایی؟
3 با آن لباس نازک دانی که چیست قدت؟ سروی که باشد او را از برگ گل قبایی
4 شادم بگوشه غم از آه و ناله خود کین آه و ناله آخر سر میکشد بجایی
1 بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی
2 بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
3 چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت نرسد دست تو، یارب، بگریبان کسی
4 حال شبهای مرا بی خبری کی داند؟ که شبی روز نکردست بهجران کسی
1 رفتی، ای ماه، که از مهر وفا میکردی کاش! میبودی و صدگونه جفا میکردی
2 از تو روزی که به صد درد جدا میگشتم کاشکی! بند من از بند جدا میکردی
3 کارم از چاره گذشتست، طبیبا، برخیز پیش ازین درد مرا کاش! دوا میکردی
4 یارب، آن روز کجا شد که تو از گوشه چشم گاهگاهی نظری جانب ما میکردی؟
1 هر کس که نیست کشته عشقت هلاک به هر کس که نیست خاک رهت، زیر خاک به
2 گر جان پاک در ره تو خاک شد چه باک؟ بالله! که خاک راه تو از جان پاک به
3 با سوز او بساز، که عشقست کارساز وز درد او منال، که دل دردناک به
4 بر چاکهای سینه منه مرهم، ای طبیب ما عاشقیم و سینه ما چاک چاک به