1 ماه من، روی تو خوبست و چنین بایستی لیک خویت قدری بهتر ازین بایستی
2 حیف باشد که رسد خاک بآن دامن پاک آسمان وقت خرام تو زمین بایستی
3 چین در ابروی تو در صحبت احباب خطاست پیش اغیار در ابروی تو چین بایستی
4 تا مگر یافتمی دست بر آن خاتم لعل همه آفاق مرا زیر نگین بایستی
1 ای ز بهار تازه تر، تازه بهار کیستی؟ وه! چه نگار طرفه ای! طرفه نگار کیستی؟
2 هست رخ تو ماه نو، کوکبه تو شاه حسن ماه کدام کشوری؟ شاه دیار کیستی؟
3 لاله و سرو این چمن منفعلند پیش تو سرو کدام گلشنی؟ لاله عذار کیستی؟
4 خسته رنج فرقتم، کشته درد حیرتم من بمیان محنتم، تو بکنار کیستی؟
1 شب فراق ز صبحم خبر چه میپرسی؟ چو روز من سیه است، از سحر چه میپرسی؟
2 رسید جان به لب، ای یار مهربان، برخیز گذشت کار ز پرسش، دگر چه میپرسی؟
3 مپرس: کز غم هجران چه بر سر تو رسید؟ مرا که نیست سر، از دردسر چه میپرسی؟
4 ز واقعات ره عشق جمله با خبرم درین طریق ز من پرس هرچه میپرسی
1 آمده ای بمنزلم، ای مه نازنین، فرو ماه مگر ز آسمان آمده بر زمین فرو؟
2 نیست عرق ز تاب می، وقت صبوح بر رخت ریخته شبنم سحر، بر گل آتشین فرو
3 چند بخشم بگذری، توسن ناز زیر ران وه! که دمی نیامدی از سر خشم و کین فرو
4 چون تو بناز دست خود رقص کنان فشانده ای ریخته صد هزار جان، عاشق از آستین فرو
1 بلبل بباغ و جغد بویرانه ساخته هر کس بقدر همت خود خانه ساخته
2 بازم فسون چشم تو افسانه ساخته عقل از سرم ربوده و دیوانه ساخته
3 یارب، چرا شدست رقیب آشنای تو؟ وز من ترا ز بهر چه بیگانه ساخته؟
4 از ما شنو حکایت ما، پیش ازان که خلق گویند با تو: یک بیک افسانه ساخته
1 جان من در فرقت جانان برآید کاشکی! هم اجل، چون عمر، ما را بر سرآید کاشکی!
2 آرزو دارم که بینم: سنبل تر بر گلش زود تر این آرزوی من بر آید کاشکی!
3 چند با آن شکل شهر آشوب آید خشمناک؟ چند روزی هم بشکل دیگر آید کاشکی!
4 باغ خوبی را نباشد چون وفا هرگز بری آن نهال حسن روزی در بر آید کاشکی!
1 عشاق را حیات بجانست و جان تویی جان را اگر حیات دگر هست آن تویی
2 هر جا مهیست پیش رخت هست ناتمام ماه تمام روی زمین و زمان تویی
3 یوسف اگر چه بود بخوبی عزیز مصر حالا بملک حسن عزیز جهان تویی
4 گر صد هزار مهر نمایند مهوشان ایشان ستمگرند، همین مهربان تویی
1 چون گویمت که: در دل ویران من درآی بشکاف سینه من و در جان من درآی
2 هر شب منم فتاده ز هجران بگوشه ای آخر شبی بگوشه هجران من درآی
3 رفتی ببزم عیش رقیبان هزار بار یک بار هم بکلبه احزان من درآی
4 گفتم: در آبدیده، چرا در نیامدی؟ ای نور هر دو دیده، بفرمان من درآی
1 ترا، که جان منی، ساخت ناتوان روزه ندانم از چه سبب شد بلای جان روزه؟
2 زکوة حسن بنه سوی ما و روزه منه که این زکوة بسی بهترست از آن روزه
3 زبان و کام ترا روزه بی حلاوت ساخت نداشت شرمی از آن کام و آن زبان روزه
4 ز بس که بر در و بام آفتاب طلعت تست بخانه تو گشادن نمیتوان روزه
1 خدا را، سوی مشتاقان نگاهی پیاپی گر نباشد، گاه گاهی
2 نگاهی کن، بامیدی که داری که دارم از تو امید نگاهی
3 بیا، ای آفتاب عالم افروز که پیش آمد عجب روز سیاهی!
4 رقیبا، امشب از من برحذر باش که خواهم سوخت عالم را بآهی