1 بر بستر هلاکم، بیمار و زار مانده کارم ز دست رفته، دستم ز کار مانده
2 رفتست وصل جانان، ماندست جان بزاری ای کاشکی! نماندی این جان زار مانده
3 من کیستم؟ غریبی، از وصل بی نصیبی هجران یار دیده، دور از دیار مانده
4 در دل ز گلعذاری، بودست خار خاری آن دل نمانده، اما آن خار خار مانده
1 ای همچو پری از من دیوانه رمیده صد بار مرا دیده و گویی که ندیده
2 دریاب، که ماتم زده روز فراقت هم چهره خراشیده و هم جامه دریده
3 ای وای! بر آن عاشق محروم! که هرگز نه با تو سخن گفته و نه از تو شنیده
4 آن دل، که نه غم خوردی و نه آه کشیدی در دست غمت، آه! چه گویم چه کشیده؟
1 بخون نشست دلم، خار غم خلیده خلیده بسیل داد مرا خون دل چکیده چکیده
2 براه عشق فتادم ز پا، دویده دویده بجور خوی گرفتم ستم کشیده کشیده
3 تو نور چشم منی، جا درون دیده من کن که دیده دیده المها، ترا ندیده ندیده
4 غزال وحشی من هست از رقیب گریزان بلی، که میرود آهو ز سگ دویده دویده
1 دردا! که باز ما را دردی عجب رسیده هم دل ز دست رفته، هم جان بلب رسیده
2 آن ماهرو که با من شبها بروز کردی رفتست و در فراقش روزم بشب رسیده
3 کی باشد آنکه: بینم از دولت وصالش اندوه و درد رفته، عیش و طرب رسیده؟
4 مشکل که در قیامت بینند اهل دوزخ آنها که بر تو از من از تاب و تب رسیده
1 خطت، که رقم بر ورق لاله کشیده بر گرد گل از عنبر تر هاله کشیده
2 سالیست شب هجر تو و عاشق مسکین هر روز ز تو محنت صد ساله کشیده
3 زان لب، که گزیدی، ز سر ناز بدندان چون برگ گل آزردگی ژاله کشیده
4 دنبال دلم تیغ کشد چشم تو هر دم فریاد از آن نرگس دنباله کشیده!
1 بکجا روم ز دردت؟ چه دوا کنم؟ چه چاره؟ که هزار باره خون شد جگر هزار پاره
2 منم و ز عشق دردی، که اگر بکوه گویم بخدا! که نرم گردد دل سخت سنگ خاره
3 بدو دیده کی توانم که رخ تو سیر بینم؟ دو هزار دیده خواهم که: ترا کنم نظاره
4 مه من، ز جمع خوبان بکسی ترا چه نسبت؟ تو زیاده ای ز ماه و دگران کم از ستاره
1 ترا، که جان منی، ساخت ناتوان روزه ندانم از چه سبب شد بلای جان روزه؟
2 زکوة حسن بنه سوی ما و روزه منه که این زکوة بسی بهترست از آن روزه
3 زبان و کام ترا روزه بی حلاوت ساخت نداشت شرمی از آن کام و آن زبان روزه
4 ز بس که بر در و بام آفتاب طلعت تست بخانه تو گشادن نمیتوان روزه
1 گر نیست جام گلگون، خوش نیست دور لاله بی می چه نشأئه خیزد؟ از دیدن پیاله
2 من نوح روزگارم، از گریه غرق توفان کو همدمی که گویم درد هزار ساله؟
3 تا کی بناز و شوخی لب را گزی بدندان؟ گل برگ نازکت را آزرده ساخت ژاله
4 قتل رقیب خود را با من حواله کردی از دست من چه آید؟ هم با خدا حواله!
1 تا چند بهر کشتن ما جور و کین همه؟ ما کشته میشویم، چه حاجت باین همه؟
2 رحمی، که از جفای تو رفتند عاشقان دل خسته و شکسته و اندوهگین همه
3 تو قبله مرادی و خوبان ز انفعال دارند پیش روی تو سر بر زمین همه
4 یک بار هم بجانب ما بین، ز روی لطف یکبارگی بسوی رقیبان مبین همه
1 زین پیش لطف بود و کنون جور و کین همه اول چه بود آن همه؟ آخر چه این همه؟
2 خوبان، ز اهل درد شما را چه آگهی؟ ایشان نیازمند و شما نازنین همه
3 غمهای دوست، اندک و بسیار هر چه هست بادا نصیب این دل اندوهگین همه!
4 ای دیده، از غبار رهش توتیا مجوی کز گریه تو گل شده روی زمین همه