1 به خاموشی سپندم گفت، در بزم پریزادی نرنجانی اگر در دل، گره داریم فریادی
2 سبکباری نه آزادی ست در کیش جوانمردان توانی بار اگر از خاطری برداشت، آزادی
1 به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی
2 ندادی فرصت آن، تا بمالم دیده بر پایت به مشتی خاکساران، سرگرانی داشتی رفتی
3 به دنبالت نیارم تا نگاه حسرتی کردن دلم خون کردی و چشم ترم انباشتی رفتی
1 من بلبلم و گلبن من یار منستی آن طرف بناگوش، سمن زار منستی
2 میدان جهان، تنگ بود کوکبه ام را منصورم و این دار فنا دار منستی
3 گفتی دل و جان صرف شود، در سر کارم این کار رقیبان نبود، کار منستی
1 سخنها از وفا می گفتی و جور و جفا کردی به ما دیدی چه ها می گفتی و آخر چه ها کردی؟
2 هلاکت الفتت گردم، که از جادو نگاهیها دل شوریده را از من، مرا از دل جدا کردی
3 حزین آتش زدی پروانه سان، محفل نشینان را سر افسانهٔ جانسوز را هر جا که وا کردی
1 غم دل با تو زان گویم،که دانم شاد می گردی چو گنج از خاطر ویران من، آباد می گردی
2 ز جام حسن سرمستی، به کار خویش هشیاری نه غافل از ستم، نه آگه از فریاد می گردی
1 دلم را، کرده یک پیمانه خون، لعل می آلودی به جان دارم ز شکر خنده ای، داغ نمک سودی
1 گذشت آن دور کز ساغر، کند یاری مرا یاری به اشک لاله گون زین پس، نمایم چهره گلناری
2 ز بار زندگانی، در جهان چندان گران بارم که جان ناتوان آمد مرا بر لب به دشواری
3 شب غفلت فروبست، اختران را دیدهٔ روشن ندانم ازکه باید داشت دیگر، چشم بیداری
1 شد صید دلم بستهٔ فتراک سواری شیرین دهنی، لب شکری، بوسه شکاری
1 مطرب سرود شوق به مستان چه می بری؟ شوریده ایم، نام بیابان چه می بری؟
2 شعر ترم، به بزم خراباتیان خوش است این باده را به صومعه داران چه می بری؟
3 ای دل خیال غمزه ی خون ریزِ یار کن رشک این قدر، به زخم نمایان چه می بری؟
4 دست مرا به سینهٔ چاک، آشنا مکن عریان تنیم، نام گریبان چه می بری؟
1 خزان رنگ زردم را، میِ نابی نشد روزی کسی را همچو من، گلگشت مهتابی نشد روزی
2 چرا باید امانت دار دنیای دنی باشم؟ ز جنس عاریت، شادم که اسبابی نشد روزی
3 تمنّا بود دل را، جلوه های خانه پردازت خراب آباد ما را، وصل سیلابی نشد روزی
4 از آن تیغی که، گلگون است خاک از فیض احسانش گلوی تشنه ام را، قطره ی آبی نشد روزی