1 چون لب نایی و نی، پرده سرایان من و تو سر افسانه گشاییم، به دستان من و تو
2 خرّم آن ساعت و آن روز، که چون بلبل و گل بنشینیم به گلگشت گلستان من و تو
1 طرف نقاب اگر کشی، از رخ نازنین فرو دل ز تپیدن آورد، خانهٔ عقل و دین فرو
2 پت ز سرمه چشم تو، طرح فرنگ تازهای یا شده این غزال را، پای به مشک چین فرو؟
3 هشته سمن عذار من، طرّهٔ یاسمین فرو کعبه به ناز افکند، حلّهٔ عنبرین فرو
1 مستی فزوده است تو را، در بر آینه عکس لبت شراب بود، ساغر آینه
2 حیرت به جاست، پیش تو گر رفته ام ز خویش مانده ست یادگار، ز اسکندر آینه
1 دل از وفا به خاطر جانان گران شده سود محبت است که ما را زیان شده
1 ای خدا، یار مرا میل خریدارش ده ور بگیرد کم ما، عاشق بسیارش ده
2 دل ما را هدف غمزهٔ خونخوارش کن رگ جان را به کف ناز جفاکارش ده
3 درد محرومی عاشق نه همین در هجر است محرم وصل چو شد، طاقت دیدارش ده
4 عمرها رفت که دل، کافر بی سامانی ست از خم طرّهٔ آن مغبچه، زنّارش ده
1 ای دل به زیر خاک تپیدن چه فایده؟ بعد از هلاک، سینه دریدن چه فایده؟
2 ما را که نوبهار به افسردگی گذشت ای سبزه، از مزار دمیدن چه فایده؟
1 دردت به دوای دل بی تاب رسیده از غیب، رسولیست، به اصحاب رسیده
2 چون نی به خروش از نفس سینه خراشم تاری ست تن من که به مضراب رسیده
3 دارد دلم از گریهٔ مستانه، طرب ها عید است که ویرانه به سیلاب رسیده
1 تا شانه خشک دستم، بی زلف یار مانده کارم زدست رفته ، دستم ز کار مانده
2 صبح جوانی ما، بگذشت و شام پیریست ازکف شراب رفته، در سر خمار مانده
3 چون شمع آتشین دل، خود را چرا نسوزم؟ ایام عیش رفته، شبهای تار مانده
1 مکن ای بلبل آزرده دل، از خار گله گله از هر چه نمایی، بود از یار گله
1 صبح است و عزم کوی خرابات کردهای ای پیر خانقاه، کرامات کردهای
2 گر، دیدهات به ساقی و رویت به ساغر است ایمن نشین، که پشت به آفات کردهای