گر آن گلبرگ خندان در گلستانی از هاتف اصفهانی غزل 37
1. گر آن گلبرگ خندان در گلستانی دمی خندد
در آن گلشن گلی بر گلبن دیگر نمیخندد
...
1. گر آن گلبرگ خندان در گلستانی دمی خندد
در آن گلشن گلی بر گلبن دیگر نمیخندد
...
1. به ره او چه غم آن را که ز جان میگذرد
که ز جان در ره آن جان جهان میگذرد
...
1. دل عشاق روا نیست که دلبر شکند
گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند
...
1. آن دلبر محملنشین چون جای در محمل کند
میباید اول عاشق مسکین وداع دل کند
...
1. شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید
غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید
...
1. امروز ما را گر کشی بیجرم از ما بگذرد
اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد
...
1. گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد
دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد
...
1. تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود
غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود
...
1. گریه جانسوز مرا ناله ز دنباله نگر
نالهٔ بی گریه ببین گریهٔ بی ناله نگر
...
1. بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز
در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز
...
1. از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز
لیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز
...
1. با من ار هم آشیان میداشت ما را در قفس
کی شکایت داشتم از تنگی جا در قفس
...