1 هر گل که شمیم مشکبار آید ازو بیروی تو خاصیت خار آید ازو
2 جانی که گرامیتر از آن چیزی نیست ای جان جهان بی تو چکار آید ازو
1 بر روی زمین نه کار یک کس دلخواه کار همه کس ز آسمان ناله و آه
2 کاری چو زمین و آسمان نگشایند بس دیدن خاک تیره و دود سیاه
1 این ریخته خون من و صد همچو منی هر لحظه جدا ساختی جانی ز تنی
2 عذرت چه بود چو روز محشر بینی بر دامن خویش دست خونین کفنی
1 ای خواجه که نان به زیردستان ندهی جان گیری و نان در عوض جان ندهی
2 شرمت بادا که زیردستان ضعیف از بهر تو جان دهند و تو نان ندهی
1 افسوس که از همنفسان نیست کسی وز عمر گرانمایه نمانده است بسی
2 دردا که نشد به کام دل یک لحظه با همنفسی بر آرم از دل نفسی
1 هرچند که گلچهره و سیمین بدنی حیف از تو ولی که شمع هر انجمنی
2 ای یار وفادار اگر یار منی با غیر مگو حرفی و مشنو سخنی