از عشق تو جان بی قراری از هاتف اصفهانی رباعی 25
1. از عشق تو جان بی قراری دارم
در دل ز غم تو خار خاری دارم
1. از عشق تو جان بی قراری دارم
در دل ز غم تو خار خاری دارم
1. اول بودت برم گذر مسکن هم
دست از دستم کشی کنون دامن هم
1. زان روز که شد بنای این نه طارم
بس دور زد آسمان و گردید انجم
1. من از همه عشاق تو مغمومترم
وز جمله شهیدان تو مظلومترم
1. در دهر چه غم ز بینوایی دارم
در کوی تو چون ره گدایی دارم
1. این گل که به چشم نیک و بد خارم ازو
رسوا شدهٔ کوچه و بازارم ازو
1. هر گل که شمیم مشکبار آید ازو
بیروی تو خاصیت خار آید ازو
1. بر روی زمین نه کار یک کس دلخواه
کار همه کس ز آسمان ناله و آه
1. این ریخته خون من و صد همچو منی
هر لحظه جدا ساختی جانی ز تنی
1. ای خواجه که نان به زیردستان ندهی
جان گیری و نان در عوض جان ندهی
1. افسوس که از همنفسان نیست کسی
وز عمر گرانمایه نمانده است بسی
1. هرچند که گلچهره و سیمین بدنی
حیف از تو ولی که شمع هر انجمنی