1 تا شربت عاشقی چشیدم ز غمت هر بد که گمانی بری کشیدم ز غمت
2 قصه چکنم به جان رسیدم ز غمت آن به که نگویم آنچه دیدم ز غمت
1 شاها کرم تو راز کان بگشاده ست تیر تو گره ز آسمان بگشاده ست
2 این صفه در این گشادگی دانی چیست از دیدن تو دل جهان بگشاده ست
1 جز عشق تو سرمایه دین داری نیست جز درد تو سرمایه هشیاری نیست
2 گردون به هزار غم گرفتار کند آنرا که به درد تو گرفتاری نیست
1 این دوستوَشان که دشمن جان منند در حسرت دانش فراوان منند
2 دانند هم ایشان که نه مردان منند این ننگ زنان نه مرد میدان منند
1 دل در زر و سیم و دولت و بخت مبند ای نیست بر اینها گره سخت مبند
2 جان در خور راحت است در رنج مدار تن در خور تخته است در تخت مبند
1 دردت ز دلم بدر نمی داند شد وین سوز تو از جگر نمی داند شد
2 نزد تو به سر دوان بیایم چکنم چون بی تو مرا به سر نمی داند شد
1 کس را بر تو ز ناز تمکین نبود این خود جنگ ست ناز چندین نبود
2 ای مردم دیده خویشتن بینی چیست کین مردم دیده خویشتن بین نبود
1 حاشا که دلم کم تو گیرد هرگز یا بر دگری مهر پذیرد هرگز
2 تا ظن نبری ای به دو لب آب حیات کین آتش عشق تو بمیرد هرگز
1 ای باغ رخت گریز گاه نظرم گر باشد صد هزار جان دگرم
2 [بیت دوم در نسخهٔ دیجیتالی مشکل دارد] [بیت دوم در نسخهٔ دیجیتالی مشکل دارد] ...رم
1 گفتم مگر آتش جوانی ببرم وز عشق تو آب زندگانی ببرم
2 زین گونه که در چشم تو ای مردم چشم گشتم سبک آن به که گرانی ببرم