1 اجل تاج دین قطعه و رقعه من فرو خوان و بید مرا عود گردان
2 تفضل کن و روز منحوس ما را به دیدار مسعود مسعود گردان
1 پاسبانان گنج فضل منند بر فلک دیدههای بیداران
2 مشک پرنافهای که خلقم داد کیسهداری کند به عطاران
3 چون رسیدم به جای بیجایان نکنم بیش کار بیکاران
1 دوستان را بند گردان از وفا ورنه باری از جفا دشمن من
2 چون نکردی یک زبانی لاله وار ده زبانی نیز چون سوسن مکن
3 بد خوئی با هیچ کس هرگز مکن ور کنی با دیگران با من مکن
1 دوستان را من زره پنداشتم بودند هم لیک بهر دشمنان جاهل بیدین من
2 راست خواهی تیرشان پنداشتم در راستی همچنان بودند لیکن در دل غمگین من
3 گفت هرکس که نکوعهدان دلی دارند پاک پاک بود آری ولیک از مهر نی از کین من
1 مشرق خورشید عدل است این همایون بارگاه ملک و دین را تا ابد در ظل او بادا پناه
2 کوس ملت زد چو زد انصاف در صحنش حکم جفت دولت شد چو کرد اقبال در طاقش نگاه
3 هم نشیب مرکزش را فرق قارون تکیه جای هم فراز کنگره اش را پای عیسی تکیه گاه
4 شاه را دولتست و مردم چشم پری چون سلاطین از مژه رو بد همی آن بارگاه
1 چون مرا نیست از فلک بهره آن نکوتر که بر چنم مهره
2 تیز خورشید بر بروت زحل . . . مریخ در . . . زهره
1 گفتم که بمیرم و نبینم که بر شود بر تخت آل ناصر دین دیو غوریی
2 من هم کنم عبیر ابوالفتح زیر خاک بی روی شوم سوری فرخنده سوریی
3 عمرم دراز گشت چرا تاز اهل غور دیده کنان بدیدم از این گونه کوریی
1 همیشه قدر و عمر شاه عالم خداوند جهان سلطان غازی
2 چو اوج مشتری باد از بلندی چو دوران فلک باد از درازی
1 ایکه از خاک پای همت خویش چرخ را تاج سر فرستادی
2 حور پیرایه کرد و رضوان تاج هر دعائی که برفرستادی
3 الحق آن بار از بضاعت فضل سود کردی دگر فرستادی
4 قیمت اندکی ندانستم زین شدی بیشتر فرستادی
1 ای قبه معلق چرخ دگر شدی زان تا به اوج چشمه خورشید بر شدی
2 قائم به محوری نه عجب گر طنابهات آمد شهاب وار که چرخ دگر شدی
3 دردم که جمله چو آتش بود سموم گوئی گریز گاه نسیم سحر شدی
4 مانی با بر روز مطر از طنابها بندی بسی طویله لؤلؤ چو بر شدی