1 به من بوبکر حیدر تازه تازه همی دروی گل خندان فرستد
2 گهی زهر مرا تریاق سازد گهی درد مرا درمان فرستد
3 گه از شاخ وفا نوباوه بخشد گه از باغ هنر ریحان فرستد
4 نسیم پر تحیت کان خداوند ز طبع خوشتر ازنیسان فرستد
1 تو چنانی زی که از شمایل تو گر بود یک لطیفه صد گردد
2 نه چنان کز برای پاداشت آنکه نیک است با تو بد گردد
1 دل و جانم یمین دین دارد که به پاکیش در یمین دارد
2 کین و مهرش که آن مباد این باد مزه زهر و انگبین دارد
3 علم او حجت فلک داند حلم او قوت زمین دارد
4 هست خورشید در گریبانش زانکه دریا در آستین دارد
1 قاضی ز دست خواجه عطا امروز هر جا که می رسد کلکی دارد
2 گر غم نخورد بهر پدر امروز این غم کسی خورد که یکی دارد
1 گشت روشن مرا که ایزد فرد بهر شاه این جهان پدید آورد
2 از برای شراب و شربت او هر بهار این سپهر دائره گرد
3 جام یاقوت سازد از لاله قحف زرین نماید از گل زرد
1 به لعبتان ضمیر من آن زمان نگری که عکس آن به سپهر چو آینه برسد
2 خدای داند کز باغ فضل من نو نو به یک یک امت احمد هر آینه برسد
1 دور از تو تا که دور شدستم ز تو مرا هر روز صد هزار بلا بر بدن رسد
2 خالی نباشد از دل تنگی چو یاسمین گرخنده مرا چو گل اندر چمن رسد
3 گر بخت بر بخندد و گردون وفا کند آخر ز خاک کوی تو گردی به من رسد
1 کین میکشد زمانه ز من آری از ملوک خصمان چو دست یابند از بیم کین کشند
2 مسکین ندانم ار لگدی بر فلک زنم روزی که پر دلان قدم اندر زمین کشند
3 او تیغ میزند که لئیمان چنین کنند من صبر می کنم که کریمان چنین کشند
1 گلگون رخ یار من دریغا کز جنگ زمانه در سر آمد
2 افسوس که نوبهار حسنش بیرون شد و تیرمه درآمد
3 ماهش که بتافتی فروشد ریشش که فرو شدی برآمد
1 گه بنالی که وای نان ناید گه برنجی که آه جان برود
2 انده نان و جان مخور بنشین کین بیاید به وقت و آن برود