1 گر دوست غم دوست بخوردی سره بودی ور دشمنییی نیز نکردی سره بودی
2 خاریست مرا در دل و دیده ز فراقش تریاق چنین خاری وردی سره بودی
3 با درد بود عاشقی مردم اگر هم جستی ز کف عشق بدردی سره بودی
4 زین روح که بی گرد نمی خیزد ازو هیچ کز عشق برآوردی گردی سره بودی
1 خورشید چنان نور ندارد که تو داری ناهید چنان سور ندارد که تو داری
2 با لاله چون جام گل میگون بستان آن نرگس مخمور ندارد که تو داری
3 مه گرچه دهد نور به انگور ولیکن زان خوشه انگور ندارد که تو داری
4 مندیش و گهر پاش ز یاقوت که دریا آن لؤلؤ منثور ندارد که تو داری
1 خه خه که چو بوالعجب نگاری یارب که چه دلفریب یاری
2 در بزم چو کبک در خرامی در رزم چو باز در شکاری
3 در میدان است گوی حسنت وقتست که می کنی سواری
4 سوگند خوری که بی تو شادم سوگند مخور که استواری
1 ای ز من آزرده یار من گناهی دارمی یا به جز در سایه زلفت پناهی دارمی
2 خون دل بر جزع گریان تو دعوی کردمی کز گذشت لعل خاموشت گواهی دارمی
3 نیستی رویم سیاه و چشم پر خونم سپید گر بدین تهمت سپیدی یا سیاهی دارمی
4 گر دمی آخر ز ناله همچو بربط دل تهی گر چو نای از دست تو یارای آهی دارمی
1 ای چشمه آب زندگانی وی شعله آتش جوانی
2 ای تابش حسنت آفتابی وز گردش طاق آسمانی
3 گر خر گه مه شود منقش از قوس قزح تو عکس آنی
4 روی تو چو گلستان بخندد زیرا که تو نو بهار جانی
1 بی تو دردی است ز هر درمانی اینت بی دردی و بی درمانی
2 زلف پر فتنه فشانی هر دم فتنه زلف چرا ننشانی
3 ماه روئی و چو چرخ دم ساز هر زمان پرده همی گردانی
4 بر دل من که تو داری می کن هرچه از جور و جفا بتوانی
1 جانا تو به دیگران چه مانی کاسایش جان یک جهانی
2 چون یوسف توتیای چشمی چون عیسی کیمیای جانی
3 تا چند بود چو گل دو روئی چون سوسن چیست ده زبانی
4 در حسن چنان که آن توان گفت شکر ایزد را که آن چنانی
1 منم در عشق تو جسمی و جانی کشیده پوستی بر استخوانی
2 نه جز گریه مرا پشت و پناهی نه جز ناله مرا نام و نشانی
3 تنی مانده چه تن محنت سرائی دلی رفته چه دل درد آشنائی
4 نداری باک از چون من غریبی نیاری رحم بر چو من جوانی
1 ایکه دل را دل و جان را جانی وز دل و جان چه نکوتر آنی
2 از تو دل در بر من عاریتی بی تو جان در تن من زندانی
3 دل فدای تو که بس دلجوئی جان نثار تو که خوش جانانی
4 ایکه در دل چو جهان می دانی آه کز دیده چو جان پنهانی
1 ای باد روح پرور زنهار اگر توانی امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
2 در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
3 ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش خوش خوش مگر زمویش بوئی به من رسانی
4 او را بگوی کای مه ما را بپرس گه گه برجانم الله الله رحمت کن ار توانی