1 آن شد که به زر عوام جویند ترا خاصان دل و جان و دیده گویند ترا
2 اکنون که به جوی خوبی ات آب نماند گر نان گردی سگان نبویند ترا
1 گر نادید دلم قد خرامان ترا چون عاشق شد میان پنهان ترا
2 وان نیشکر از میان جان چون دربست نادیده کمر میان چون جان ترا
1 آن روز که من بدیدم ای شاه ترا نه مهر بدیده بود و نه ماه ترا
2 از غبن و دریغ برکنم دیده خویش اکنون که بدید دیده بدخواه ترا
1 خرم به تو داشتم دل بی غم را هجر تو حزین کرد دل خرم را
2 من تلخی عالم به تو خوش می کردم با تلخی هجرت چکنم عالم را
1 چون عود بنالیدم و بنواخت مرا با آنکه بدم سوختنی ساخت مرا
2 یک رگ ز دلم به گوشمالش بگسست ناله ز کنار خود بینداخت مرا
1 در کوی تو کآستانش تخت است مرا ناآمدن از کندی بخت است مرا
2 این سستی عهدت که مرا سخت افکند از بهر تو سست عهد سخت است مرا
1 با عشق تو چون خوش سروکار است مرا با وصل و فراقت چه شمار است مرا
2 گرچه ز کنار من کناری جستی عشق تو به نقد در کنار است مرا
1 تا نعل در آتش تو داغ است مرا از نشتر بیطار فراغ است مرا
2 خوش آخر غم بسی بدیدم واکنون بگرفت دل و عزم فراغ است مرا
1 ماه امل ارچه زیر میغ است مرا بر فرق ز فاقه گرچه تیغ است مرا
2 نه خیر کسان به خود روا می دارم نه خیر خود از کسان دریغ است مرا
1 هجرت چو به دست غصه بگذاشت مرا کم بود کسی که زنده پنداشت مرا
2 در جان رمقی نبود و در تن لیکن امید رخ تو زنده می داشت مرا