1 جوان بختا جهان بخشا تو آنی که بر گردنکشان مالک رقابی
2 به تیغ اسلام را نعم الوکیلی به ساحت خلق را حسن المئابی
3 جهان هر دم فقائی می گشاید ز سرسبزی آن تیغ سدابی
4 به گاه لهو در دلها نشاطی به روز بزم در سرها شرابی
1 خدایگان وزیران شرق عزالدین یگانه دو جهان قطب عالم معنی
2 کمال گیتی طاهر که در وجود چو نام بریست از همه نقصی چو علت اولی
3 نظام کشور چارم که صدر چرخ ششم ز عطف دامن جاهش برد طراز روی
4 دعا و بندگی و آفرین ز من چاکر بخواند و کند از نفس پاکش استفتی
1 به جستجوی کریمی مشاورت کردم ز روی نسبت و با چرخ و تیر مستوفی
2 نشان دهمت گفت گفتمش کو گفت کریم کشور کرمان ظهیر مستوفی
3 وقتی که داشتم دل و دستی چو دیگران دایم رعایت دل درویش کردمی
4 خود بد نکردمی و اگر کردمی به سهو خود را ز بس ندامت دلریش کردمی
1 ز لفظ خواجه دنیی نصیر ملت و دین که باد صد یک عمرش نهایت پیری
2 شنیده ام ز دو پیر و جوان که کرد انشاء دو نظم خوب به شکر و شکایت پیری
3 یکی ز گفته پیری که بد همه سخنش دریغ و درد شباب از نکابت پیری
4 دیگر زقول جوانی به عمر خود نازان بدان امید که یابد ولایت پیری
1 ای در ندب علو فلک را قدر تو سه ضربه داده پیشی
2 در لوح فضای بارگاهت مه بوده در آرزوی خیشی
3 از مرتبه طیلسان برجیس زیر قدمت کند فریشی
4 دولت به طریق مهر و پیوند با خاک درت گرفته خویشی
1 ایزد چو خصال خوب دادم ای کاش مرا حیا ندادی
2 چون داد حیا در این حیاتم از رزق دری دگر گشادی
3 گر شب نبدی و شکر خلوت فرزند ز پشت من نزادی
1 به امر نافذ مخدوم صاحب دیوان بهاء دولت و دین خواجه مبارک پی
2 کمینه چاکر فرمان پذیر حق دارش به دست خویش که فرمان پذیرش آمدنی
3 کدام چاکر داعیش مجد پارسی آن که دیده است بسی شاه را و خسرو و کی
4 نوشت دفتر کاووس نامه را به خطی چو آفتاب هویدا و در نظر چو جدی
1 پناه و قدوه آفاق مجد دولت و دین که نیست در همه عالم چو تو سخندانی
2 ز رای روشن تو لمعه ای و خورشیدی ز جام خاطر تو جرعه ای و سحبانی
3 به فضل و دانش و تدبیر آصف دگری به حلم و حکمت و دین پروری سلیمانی
4 کمال و فضل ترا وصف چون توانم گفت که فضل و جود ترا نیست هیچ پایانی
1 ای لفظ تو آب زندگانی وی کلک تو اصل شادمانی
2 خط تو که جان ازوست واله جانیست ز غایت روانی
3 بیخ قلم تو شاخ دولت بارش همه عز جاودانی
4 چون نامه فرخت بدیدم گفتم که زهی مسیح ثانی
1 دوات بودی عمری به پیش هر قلمی به گاه شاهدی و کودکی و نیکوئی
2 شدی بزرگ به کار قلم شدی مشغول سرت برند یکی کودک از هنرجوئی
3 دوات نیستی اکنون قلم شدی زیراک نزار و زرد و بریده سر سخنگوئی