آثار مجد همگر

صفحه 1 از 10
10 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر

1 خیال روی تو یکباره برد خواب مرا درنگ وصل تو افکند در شتاب مرا

2 متاب روی ز من دلبرا و زلف متاب که تاب زلف تو در تب فکند تاب مرا

3 اگر بر تو دهد میوه بهشت چرا چو نار دوزخ دایم دهد عذاب مرا

4 لب تو چشمه خضر است چند خواهی داد به وعده وعده خوش عشوه سراب مرا

1 گر تو پنداری که عشقم هر دم افزون نیست هست یا دلم در دوری روی تو پر خون نسیت هست

2 ور ترا شبهت بود کاندر فراقت بردلم هر شب از خیل عنا وغم شبیخون نیست هست

3 ور تو صورت بسته ای کز عکس دندان ولبت چشم من پر لعل ناب و در مکنون نیست هست

4 ور بری ظن کاندرین شبهای تیره بردرت از سرشک دیدگانم خاک معجون نیست هست

1 تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست

2 نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذت برنایی هست

3 مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم دیده رابی رخ زیبای تو بینایی هست

4 نا توانم ز غمت تا که گمانی نبری که مرا با غم هجر تو توانایی هست

1 در جهان دل شده ای نیست که غمخوار تونیست هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست

2 در همه روی زمین زنده دلی نتوان یافت که به جان مرده آن نرگس خونخوار تو نیست

3 تا به خوبی چو مه و مشتری آمد رویت کیست آنکو به دل و روح خریدار تو نیست

4 تا تو بر دست گرفتی ستم و خیره کشی هیچکس نیست که در عشق گرفتار تو نیست

1 در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست

2 از من مخواه صبر و مفرمای دوریم کم طاقت صبوری و برگ فراق نیست

3 در عشق طاق ابروی آن جفت نرگست یک دل به من نمای که از صبر طاق نیست

4 گفتی که وصل ما و ترا اتفاق هست ما متفق شدیم و ترا اتفاق نیست

1 جانا اگرت در دل زایزد خبری مانده ست بخشای بر این بیدل کز وی اثری مانده ست

2 چون بیخبران ما را مگذار دراین سختی گر دردل سنگینت زایزد خبری مانده ست

3 چون نیست امید وصل آخر نظری فرمای کز حاصل عشق ما این یک نظری مانده ست

4 جان خواسته ای از من زان می نکشم پیشت کز باقی جان در تن بس مختصری مانده ست

1 حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت

2 دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت

3 جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند دل شد و یکبارگی دامن جانان گرفت

4 جامه جان پاره شد در تن من از غمت تا غم هجرت مرا باز گریبان گرفت

1 آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست روزی به دست باد پیامی به ما فرست

2 در تشنگی وصل تو جانم به لب رسید از لعل آب دار تو جامی به ما فرست

3 در روزه فراق تو شد شام صبح من از خوان وصل لقمه شامی به ما فرست

4 آن مرغ نادرم که غمت دانه من است چون دانه‌ام نمودی دامی به ما فرست

1 در چنین عشق مرا برگ تن آسانی نیست کس بدین بیکسی وبی سروسامانی نیست

2 تا پریشانی زلف تو بدیده ست دلم دل مانند دل من به پریشانی نیست

3 تا تو در راه دلم چاه زنخدان کندی هیچ دل نیست که در چاهی و زندانی نیست

4 بر ستیزد دل شوریده و دیوانه من کار زلف تو به جز سلسله جنبانی نیست

1 ز پیش از آنکه برتابی عنانت دلم همراه شد با کاروانت

2 همی سوزد در آتش از غم آن که باد سرد یابد گلستانت

3 ز بیم آنکه در ره رنج یابد مسلسل مشک و رنگین ارغوانت

4 ز گرد شاهراه آید گزندت ز تاب آفتاب آید زیانت

آثار مجد همگر

10 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مجد همگر شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی