1 خیال روی تو یکباره برد خواب مرا درنگ وصل تو افکند در شتاب مرا
2 متاب روی ز من دلبرا و زلف متاب که تاب زلف تو در تب فکند تاب مرا
3 اگر بر تو دهد میوه بهشت چرا چو نار دوزخ دایم دهد عذاب مرا
4 لب تو چشمه خضر است چند خواهی داد به وعده وعده خوش عشوه سراب مرا
1 گر تو پنداری که عشقم هر دم افزون نیست هست یا دلم در دوری روی تو پر خون نسیت هست
2 ور ترا شبهت بود کاندر فراقت بردلم هر شب از خیل عنا وغم شبیخون نیست هست
3 ور تو صورت بسته ای کز عکس دندان ولبت چشم من پر لعل ناب و در مکنون نیست هست
4 ور بری ظن کاندرین شبهای تیره بردرت از سرشک دیدگانم خاک معجون نیست هست
1 تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
2 نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذت برنایی هست
3 مکن اندیشه که تا دور شدی از چشمم دیده رابی رخ زیبای تو بینایی هست
4 نا توانم ز غمت تا که گمانی نبری که مرا با غم هجر تو توانایی هست
1 در جهان دل شده ای نیست که غمخوار تونیست هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست
2 در همه روی زمین زنده دلی نتوان یافت که به جان مرده آن نرگس خونخوار تو نیست
3 تا به خوبی چو مه و مشتری آمد رویت کیست آنکو به دل و روح خریدار تو نیست
4 تا تو بر دست گرفتی ستم و خیره کشی هیچکس نیست که در عشق گرفتار تو نیست
1 در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست
2 از من مخواه صبر و مفرمای دوریم کم طاقت صبوری و برگ فراق نیست
3 در عشق طاق ابروی آن جفت نرگست یک دل به من نمای که از صبر طاق نیست
4 گفتی که وصل ما و ترا اتفاق هست ما متفق شدیم و ترا اتفاق نیست
1 جانا اگرت در دل زایزد خبری مانده ست بخشای بر این بیدل کز وی اثری مانده ست
2 چون بیخبران ما را مگذار دراین سختی گر دردل سنگینت زایزد خبری مانده ست
3 چون نیست امید وصل آخر نظری فرمای کز حاصل عشق ما این یک نظری مانده ست
4 جان خواسته ای از من زان می نکشم پیشت کز باقی جان در تن بس مختصری مانده ست
1 حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
2 دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
3 جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند دل شد و یکبارگی دامن جانان گرفت
4 جامه جان پاره شد در تن من از غمت تا غم هجرت مرا باز گریبان گرفت
1 آخر شبی ز لطف سلامی به ما فرست روزی به دست باد پیامی به ما فرست
2 در تشنگی وصل تو جانم به لب رسید از لعل آب دار تو جامی به ما فرست
3 در روزه فراق تو شد شام صبح من از خوان وصل لقمه شامی به ما فرست
4 آن مرغ نادرم که غمت دانه من است چون دانهام نمودی دامی به ما فرست
1 در چنین عشق مرا برگ تن آسانی نیست کس بدین بیکسی وبی سروسامانی نیست
2 تا پریشانی زلف تو بدیده ست دلم دل مانند دل من به پریشانی نیست
3 تا تو در راه دلم چاه زنخدان کندی هیچ دل نیست که در چاهی و زندانی نیست
4 بر ستیزد دل شوریده و دیوانه من کار زلف تو به جز سلسله جنبانی نیست
1 ز پیش از آنکه برتابی عنانت دلم همراه شد با کاروانت
2 همی سوزد در آتش از غم آن که باد سرد یابد گلستانت
3 ز بیم آنکه در ره رنج یابد مسلسل مشک و رنگین ارغوانت
4 ز گرد شاهراه آید گزندت ز تاب آفتاب آید زیانت