1 به نام خدایی که روز نخست به پیمانهام کرد پیمان درست
2 زد از داغ سودا گلی بر سرم می عشق خود ریخت در ساغرم
3 ز پیمانه زد طبل بر بام دل می معرفت ریخت در جام دل
4 دویی را ز دیر و حرم دور کرد خرابات را بیت معمور کرد
1 سخن بهر جسم زبان است جان سخن بس گرامیترست از زبان
2 سخن چیست، پیرایه نفع و ضر که هم خیر محض است و هم محض شر
3 که بخشد به جز صانع جان و تن؟ سخن را زبان و زبان را سخن
4 عیان است از معنی کنفکان که اول سخن زاد و آخر جهان
1 چو راه ثنایش کند سر، رقم چه حیرت که سر کرده روید قلم؟
2 فنا برقی از خنجر صولتش بقا مدّی از دفتر دولتش
3 عنان قلم را که دارد نگاه؟ ز تعریف اسب جهان پادشاه
4 زهی نرم گاهی که با آن شتاب توان رفت بالای زینش به خواب
1 چو برزد به پرداز گل آستین شنید از لب غنچه صد آفرین
2 چو نقش لبی کلکش آغاز کرد به تحسین دستش دهان باز کرد
3 چو کلکش نگارد زبان خموش جز آواز تحسین نیاید به گوش
4 کشد صورت نخل اگر بر ورق نگنجد ز نشو و نما در ورق
1 شراری که شمعش ازان یافت تاب بود سنگ چخماق آن آفتاب
2 طلبکار حاجات، دلبستهاش بهار مناجات، گلدستهاش
3 ز بالایش اندیشه کوتهکمند بود بیت معمور بختش بلند
4 بود خطبه شاه تا درخورش ز بال ملایک سزد منبرش
1 ز چشم ضعیفان گو افتادهتر در او گنج قارون عیان در نظر
2 قضا کرد چون خندقش را شکاف برآورد سامان صد کوه قاف
3 به فرض ار به قعرش فتد آفتاب دگر برنیاید به چندین طناب
4 حصارش به این قلعه گردد قرین شود آسمان گر مربعنشین
1 تنومندی و دست زورش حلال که موری نشد در رهش پایمال
2 چو افشرد بر سنگ پای درنگ چو خون از رگ لعل جوشید رنگ
3 به یادش کجا میوهای رخ نمود؟ که در خامی از کار نگذشته بود
4 به پرواز گامش چه کوه و چه دشت به یادش توان از دو عالم گذشت
1 به صحرا مگر سایهاش پا فشرد؟ که در خاک، خون در دل لاله مرد
2 به دریا اگر عکس در آب راند به بطن صدف دُرّ غلتان نماند
3 شکستهست از سایهاش آسمان همین است اگر هست بار گران
4 چو عکسش به دریا شود خودفروش صدف را گرانی فروشد به گوش
1 اگر زان رگ ابر، برقی جهد بقا را، هلاکی تخلص دهد
2 به گیتی جز این تیغ گوهرنگار که دیده رگ ابر یاقوتبار؟
3 که از پا درآمد ز مردان جنگ؟ که نگرفت دستی به پایش خدنگ
4 کلهخودها چون فلک سرنگون جهان در تلاطم ز دریای خون
1 بر آتش بود عود در گلخنش مشام آرزومند پیرامنش
2 خضر کرده آبش ز سرچشمه صاف هوایش به عمر ابد در مصاف
3 چو آیینه سنگش مصفا بود ز جامش چو می نشئه پیدا بود
4 به وصف جدارش کنم چون تلاش جواهرتراشم، نه کاشیتراش